۸۷)آماده باشین

504 33 0
                                    


دستمو به آرومی روی کمر جید کشیدم و بعد کلی کلنجار رفتن با خودم گفتم:
+نمیزارم که موقع تعقیب جکسون بیایی
اون از روی سینه ام بلند شد،روی آرنجش وایساد و با اخم گفت:
-زین شوخی میکنی؟
فقط اگه منو درک میکردی...
+نه
بهم نزدیکتر شد و گفت:
-بیخیال میتونم کمک کنم
+اگه اتفاقی بیوفته خودمو نمیبخشم،حتی نمیخوام بزارم کاترین بیاد
اون با عصبانیت ضربه ای به سینم زد و با صدای بلند گفت:
-خفه شو،تو نگران خودت باش ما از پس خودمون بر میاییم
به خاطر عصبانیتش خندم گرفت،جوری که چشماش تیره تر شدن و اخمش که باعث شده پیشونیش چین بخوره و فشار لباش روی هم که اونو مثل یه بچه ای کرده که بستنی بهش ندادن زیادی بانمکه!
نزدیکم شد و با نیشخند گفت:
-چیه؟ساکت شدی؟
نگاهمو ازش گرفتم و به سقف نگاه کردم:
+ترجیح میدم دیگه حرفی نزنم،من فقط نگرانتم
با حس کردن دستش بین پام نفسمو توی سینم حبس کردم و سرمو توی بالش فرو بردم و وقتی دستشو حرکت داد صدای مسخره ای از دهنم خارج شد و اون بلافاصله گفت:
-واقعا باید نگران خودت باشی
خندیدم و‌‌ گفتم:
+منم بهت پیشنهاد میکنم که لباستو بپوشی قبل اینکه کار پنج دقیقه پیشمو از سر بگیرم و کاری کنم که التماسم کنی
زبونشو از روی لبم تا زیر چونم کشید و گفت:
-تهدیدم نکن مالیک
خواستم جوابشو بدم ولی زنگ موبایلم از اینکار متوقفم کرد،با اخم برش داشتم و با دیدن اسم رایان روی صفحه ته دلم لرزید:
+بله؟
-زین اون اینجاست
جید رو آروم کنار زدم و بلند شدمو گفتم:
+مطمئنی خودشه؟
-آره خودتو برسون...ترجیحا تنها نیا
***
انگشتامو‌ دور فرمون ماشین که حالا بخاطر عرق دستم خیس بود فشار دادمو به ماشین جکسون که دقیقا جلومون بود زل زدم.
-چرا نمیاد؟
کای غر زد و به صندلی ماشین تکیه داد،کارلوس از‌ بین صندلی ها جلو اومد و گفت:
-یکی روی‌ صندلی سر نشین نشسته!
با دقت نگاه کردم و متوجه اون شخص شدم ولی‌خب‌ چه فایده،کارلوس خندید و ادامه داد:
-من که‌ میگم بریم بکشیمش
کای خندید و با تمسخر گفت:
-آره حتما نزدیک اداره پلیس قتل انجام بدیم
با شنیدن صدای ماشین نگاهمو ازشون گرفتم و متوجه شدم که جکسون سوار شده و در حال حرکته،کای بهم اشاره کرد و گفت:
-با فاصله تعقیبشون کن
+داری بهم یاد میدی؟
چشم غره رفت و نگاهشو ازم گرفت،از آیینه به عقب نگاه کردم تا ببینم ماشین هری پشتمه یا نه؟
و همون نگاه کوچیک‌ کافی بود تا صورت محو جید رو توی تاریکی ببینم!
لبمو روی هم فشار دادم و به حرکتم ادامه دادم.
بعد نیم ساعت وارد خیابونی شد که برام آشنا بود و وقتی به کای نگاه کردم متوجه شدم من تنها کسی نیستم که همچین فکری میکنم.
وقتی ماشینش رو‌ نگه داشت پامو روی ترمز گذاشتم:
-جلوی‌ ساختمون شریک عزیزمون تونی‌ نگه داشت
اول به کای و بعد به ساختمون نگاه کردم تا مطمئن بشم ساختمونه تونیه...لعنتی خودشه
-حتما میخواد آمار مارو از تونی‌ بگیره
کارلوس بالاخره حرف زد ولی من ترجیح دادم که ساکت بمونم و بعد پارک ماشین اونو خاموش کردم.
جکسون از ماشین پیاده شد و از کوچه‌ کناریش چند نفر بیرون اومدن و با توجه به طرز قرارگیریشون میتونم بگم که نصفشون توی کوچه ان!
یکیشون جلو اومد و با جکسون شروع به حرف زدن کرد.
وقتی به اطرافیانش نگاه کردم متوجه شدم که بعضیاشون ماسک عجیبی گذاشتن نه مثل ماسک دزدا،ماسکی برای اینکه شناخته نشن.
با باز شدن در ماشین جکسون توجهم به کسی که با همون ماسک مشابه بیرون اومد جلب شد و با دیدن موهای بلوندش فهمیدم همونیه که برام پیغام گذاشته!
اون کنار جکسون قرار گرفت و دستشو گرفت،همین کارش باعث شد جکسون بهش نگاه کنه و مکالمه ای که قادر به شنیدنش نبودم شروع بشه و وقتی جکسون پیشونی اونو با عشق بوسید مطمئنم شدم که عشق جدیدشه!
-تونی همین الان از یه در دیگه ساختمونت در برو...کاری که گفتمو بکن!
با شنیدن صدای کای از فکر بیرون اومدم،به تونی زنگ زد!
کارلوس به شونم زد و گفت:
-خب الان تونی میره،جکسون هم بره تو کسی رو نمیبینه...ما چیکار‌ کنیم؟
+میریم دنبالش
کای با صدای بلندی گفت:
-شوخی میکنی؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم:
+نه...به هری زنگ بزن بگو خودش همراه با کاترین و مدیسون و جید و درک پیاده بشن
اون با تعجب داشت بهم نگاه میکرد،انتظار داره حالا ک اینقد بهش نزدیکم ولش کنم تا بره؟
+برای هرچیزی آماده باشین!

Don't Forget [Z.M]Where stories live. Discover now