ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 99 ]

1.3K 343 48
                                    

[ CHANYEOL POV ]

دستام و بالا و پایین کردم و با دیدن چشمای باز پسرم با دهن بسته لبخند زدم ..
سمت حمام رفتم تا ببینم بکهیون اونجا هست یا نه و با دیدن فضای خالی حمام اخم کردم ...
چند دقیقه پیش که وارد اتاق دنیل شده بودم اونجا هم نتونستم بک و پیدا کنم و کم کم داشتم نگران میشدم ...
با شنیدن صدای نق نق دنیل که مطمئنا گریه اش رو به همراه داشت اخم کردم و جثه ی کوچولو و گاز گرفتنیش و به شونه ام منتقل کردم ...
دستم و روی پشتش کشیدم و به محض اینکه یکم ساکت شد نفس حبس شده ام و ازاد کردم .
شیرش و خورده بود و پوشکش رو هم عوض کرده بودم و دلیلی رو به جز دل پیچه برای گریه اش پیدا نمیکردم ...
اروم چرخیدم تا برم و بالشت و تشکش و بگیرم و بخوابونمش که با دیدن راه پله هایی که به طبقه ی سوم منتهی میشد ابروهام ناخواسته بالا رفتن ...
سمت اتاق خودمون رفتم و بعد از گرفتن بالشت و تشکش که روی تخت بود دنیل و روش قرار دادم ...
نیمه خواب بود اما هر از گاهی به خاطر درد شکمش یهو به گریه می افتاد و این حالم و بد میکرد ...
دستم و به ارومی روی شکمش فشار دادم و به محض ریلکس شدن عضله های جمع شده ی صورتش لبخند خسته ایی زدم ...
مطمئنا درد شکمش خیلی براش عذاب اور بود و قلبم به محض اینکه از درد جیغ میکشید به درد میومد...
احتمالا اولین روز شروع کارهامون و باید صرف دکتر بردنش میکردیم تا حداقل یه چیزی بده تا دردش اروم شه ...
با گرفتن زیر تشکش بلندش کردم و همون طور که قدم هام و سمت در اتاق بر میداشتم سرش و بوسیدم ‌.
از پله ها بالا رفتم و هنوز هیچی نشده به این فکر میکردم اگه پیداش نکنم باید کجا رو دنبالش بچرخم !
به محض اینکه پله ها تموم شد وارد راهرویی شدم که حتی بهتر ازعکس هایی که ازش دیده بودم به نظر میومد ...
لبخند زدم و لبخندم با دیدن در باز اتاقی که انتهای راهرو وجود داشت عمیق تر هم شد.
سمت اتاق انتهای راهرو پا تند کردم و به محض اینکه واردش شدم با دیدن بکهیون که روی تخت دراز کشیده و سینه اش به خاطر نفس های منظمش بالا و پایین میشه نفس عمیقی از روی خوشحالی پیدا کردنش کشیدم .
سمتش رفتم و اروم روی تخت نشستم ...
چراغ هایی که روی سقف روشن شده بود باعث میشد بتونم صورتش و ببینم و خب این خیل  عجیب بود که اون توی همه ی موقعیت ها این طور خاص میدرخشید...
دنیل و روی تخت و درست کنارش قرار دادم و دستم و روی شکمش کشیدم تا یهو جیغ نکشه و بک و بیدار نکنه ...
بعد از چند دقیقه وقتی از اروم بودن دنیل مطمئن شدم کنارشون دراز کشیدم و دستم و روی بازوی بک قرار دادم...
خوابش جوری عمیق بود که حتی با قرار گرفتن دستم روی بازوش بیدار نشد.
به کمر دراز کشیدم و به  چراغ های کوچولویی که روی جای جای سقف دیده میشد خیره شدم .
اماده بودم که بخوابم و اتاق زیر شیرونی که توش قرار داشتیم دلیل حس خوبم بود...
با احساس تکون خوردن بک سرم و سمتش چرخوندم و بهش خیره شدم که توی خواب اروم وول میخورد ...
یکم بعد درحالی که توی شکمش جمع شده بود و سمت دنیل و من چرخیده بود اروم گرفت و باعث شد به پهلو سمتش بچرخم .
به موهای پخش و پلا شده اش روی تخت و بالشت خیره شدم و دستم و دراز کردم و اون تار های طلایی رو کنار زدم .
اخم ملایمی کرد و سرش و به بالشت فشار داد.
با لبخند روی ارنجم نیم خیز شدم و سمتش خم شدم ...
لبم و روی لب هاش قرار دادم و بعد از بوسیدن سطحی اما عمیقش عقب کشیدم .
مدلش جوری بود که اگه ادمی مثل من سالها باهاش ور میرفت بازم براش سرگرم کننده بود و این واقعا لذت بخش بود!
البته چیزی از ترسناک بودنش کم نمیکرد چون بکهیون درحال تصاحب قسمت  زیادی از قلب و روحم بود و من حتی هیچ کنترلی روش نداشتم...
پتو رو روی تنش مرتب کردم و درحالی که توی جام قرار میگرفتم دنیل و به خودم نزدیک تر کردم و دستم و سمت بک دراز کردم و روی سینه اش گذاشتم که اگه حرکتی کرد احساسش کنم ...
چشم هام و بستم و لحظه ی بعد درحالی که دغدغه ی له نشدن پسرم و زیر بدن همسرم داشتم چشم هام گرم شد و خوابیدم ...

I Love YouWhere stories live. Discover now