_ بکهیون کجاس ؟؟؟به محض اینکه با استقبال خانوم مسنی که مسئولیت بیشتر کارهای توی خونه رو برعهده داشت رو به رو شد پرسید...
_ بکهیون شی توی اتاقشون هستن...
خانوم هان در جواب لحن مینهو به ارومی گفت و تنها جوابی که از مرد بزرگ تر گرفت تکون خوردن سرش به منظور تایید بود...
مینهو چرخید تا از اشپزخونه خارج بشه اما صدای اون زن باعث شد با تعجب به سمت عقب برگرده..
خانوم هان درحالی که ظرف پر از شیرینی و به همراه دوتا ماگ هات چاکلت و البته تعداد زیادی بیسکویت توی سینی میزاشت سمتش اومد و همزمان با دراز کردنش به سمت مینهو گفت..._ از بعد ناهار چیزی نخوردن و احتمالا ضعف کردن!
اگه میشه دارین میرین پیشش لطفا این و ببرید بالا...مینهو با لبخند سر تکون داد و لبخندش حتی با فهمیدن اینکه پسرش اینجا ادمای خوبی رو داره عمیق تر شد.
چند لحظه پیش تونست اخ و اوخ اون زن مسن و درباره ی درد کمرش و فشار زیاد کارهای خونه بشنوه و حالا مشکلی با بالا بردن این سینی پر و به اتاق پسرش نداشت...
سمت ورودی اشپزخونه رفت و تونست صدای خانوم و هان بشنوه که میگفت بکهیون احتمالا توی طبقه ی سوم و اتاق مطالعه اس..
پله ها رو درحالی که دو دستی سینی رو گرفته بود پشت سر گذاشت و به محض رسیدن به نشیمن اختصاصی خونه ی چانبک با دیدن پسری که درحال خروندن شیر به نوه اش بود گرد شد..._ اوه سلام...
اون پسر به محض دیدن حالت شوکه ی مینهو گفت و باعث شد سر مرد بزرگ تر اروم بالا و پایین شه اما هنوز هم نگاهش روی اون پسر قرار گرفته بود و فکر میکرد که کیه؟!
_ دوست بکهیونی ؟
اروم پرسید گرچه میدونست امکان نداره به همین زودی بکهیون دوست پیدا کرده باشه و خب...
اجازه ی ورود افراد غریبه به داخل عمارت ممنوع بود و یه دوست چند روزه طبیعتا اجازه ی ورود نداشت..._ اوه نه...
من پرستار دِنیلم!ابروهای مینهو از تعجب بالا رفت..
یه پسری که ته تهش 20 سال سن داشت باید از نوه ی یکی یه دونه اش مراقبت میکرد ؟
با اخم ملایمی سر تکون داد..
باید با چانیول حرف میزد و ازش میپرسید دلیل این کارش چی بوده..
به نظر مینهو یه زن مسن و کاربلد بیشتر به کارشون میومد تا یه پسر بچه...!
از پله هایی که دقیقا 4/5 متری جلو تر بود بالا رفت و وقتی به راهروی منتهی شده به 3 تا اتاق رسید با دیدن اون فضا که با یا پنجره ی نه چندان کوچیک روی سقف روشن شده بود لبخند زد...
این طور که مشخص بود چانیول جای پر از ارامش و امنیتی برای پسر و مخصوصا همسرش ساخته بود و این باعث میشد حس بد مینهو روز به روز بیشتر تحلیل بره!
هرچند که هنوز هم رام شدن اون پسر به شدت براش عجیب و بحث بر انگیز بود.
به هرحال هیچکس مثل اون چانیول دنیای بیرون از خونه رو نمیشناخت..!!!
رو به روی اتاقی که روش یه شکلک بانمک و البته مفهومی داشت ایستاد و سینی رو یه دستی گرفت و دستش و برای در زدن دراز کرد اما صدای بکهیون باعث متوقف شدن دستش شد...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...