توی ماشین نشسته بود و از پشت شیشه ی دودی عینکش به خیابون پیش روش خیره شده بود.
با دقت رفت و امدا رو زیر نظر گرفته بود.
زمان زیادی از این کار نمیگذشت اما ثانیه به ثانیه اش و جوری سپری کرده بود که اعصابش کاملا بهم ریخته بود و نمیدونست داره چیکار میکنه.
به افرادش اعتماد داشت اما باید میفهمید کدوم ادمی تصمیم گرفته به منطقه ی اون دست درازی کنه و این طوری تر بزنه تو اعصابش!!!همین موضوع باعث شد با وجود تموم خطرات خودش پاشه و باید اینجا!
با بی حوصلگی دستش و زیر صندلی برد و با کشیدن اهرم صندلی کمی خوابوندتش.
کمرش و به پشتی صندلی فشار داد و بعد از حائل کردن دستش روی سرش لب زد._ حواست باشه...
کوچیک ترین ردی دیدی خبرم کن!_ بله قربان..
مینام و مارک همزمان گفتن و مینهو درمقابل نیشخندی زد.
چانیول دوتا از خنگ ترین ادماش و برای شناسایی بهش داده بود و نمیتونست به اون دو تا توله سگ که هی سعی میکردن با کارهاشون تو چشم باشن بخنده یا گریه کنه.
اونا تقریبا یه روز درمیون اعصاب چانیول و با کارا و بیش فعالیشون خورد میکردن اما مینهو قبول داشت به شدت باهوشن و دو گرم مغزی که تو سرشونه زمان های اضطراری خوب کار میکنه.
یکم بعد درحالی که مینام و مارک از خوابیدن مینهو مطمئن شدن با دقت بیشتری به فضای بیرون ماشین خیره شدن...!ماشین بنز مشکی رنگی که توی یکی از خیابون های حومه ی شهر پارک شده بود توجه ادمای بیرون ماشین و جلب کرده بود و مینام با رد شدن هر ادمی از کنار ماشین و دیدن نگاه خیره اشون زیر لب فحش میداد.
نمیدونست چرا مینهو خودش و به بیخیالی زده و با همچین ماشینی اومده ببینه کی به افرادش اسیب زده...!این طور که مشخص بود مینهو قصد داشت با فرو کردن این ماشین تو چش و چال ادمای اون خیابون که البته درست کار هم به نظر نمیرسیدن به گروهی که تا اینجا ردشون و زده بودن نشون بده که با بد کسی در افتادن.
البته این ربطی به قدرتمند بودن مینهو نداشت و بیشتر کله شق بودنش و نشون میداد...!
مینام هیچ وقت تجربه نکرده بود که توی باند های مختلف فروش مواد بودن چه شکلی میتونه باشه.
وظیفه ی اون اصلا همچین چیزی نبود و مسئولیت شناسایی یا جاسوسی برعهده ی اون و مارک بود اما با این وجود هیچ وقت ندیده بود چانیول توی عملیات های این مدلی حضور داشته باشه.
اونا بدون هیچ سلاح و پشتیبانی تک و تنها اومده بودن تو منطقه ی دشمن و خطر مرگ توی این لحظات مطمئنا 90 درصد موقع های دیگه براشون به چشم میومد.
مینام وقتی پشت فرمون به این سمت میروند با دیدن اینکه وارد خیابون سیاه میشن درحد فاک تعجب کرده بود...!خیابون سیاه یه جایی توی حومه ی شهر نیویورک بود...
باند های خلافکار کوچیکی اینجا بودن و میشد گفت گروهی که برای فروش مواد باشه اینجا رو پوشش نمیداد اما همزمان با همچین چیزیی معدن ماریجوانا و کوکایین بود.
و علاوه بر اون نشون میداد هرکس که بتونه مواد مورد نیازش و اینجا به دست بیاره نفوذ و قدرت زیادی توی این منطقه داره.
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...