ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 16 ]

4.4K 648 26
                                    


سعی کرد سرش و از شونه ام فاصله بده...
این اجازه رو بهش دادم و به چشم های براقش خیره شدم ...
با لکنتی که عصبیم میکرد و انگاری روی نورن های عصبیم راه میرفت شروع به حرف زدن کرد...

_ چ..چیکار‌ کنم ؟؟؟
چ..چیکار کنم تا ولم‌ ک..کنی ؟!

دوتا از ابروهام و با حالت متعجبی بالا دادم و عمیق تر از قبل به چشم های نگاه کردم تا ببینم واکنشش چه طور میتونه باشه...

_ ازدواج ...!

کلمه ایی که با صدای رسایی لب زدم باعث شد چند لحظه گنگ پلک بزنه .
ابروهاش و به خاطر اخمی که ناشی از فکر بود بهم‌ نزدیک کرد و گفت...

_ ا..ازدواج ؟
ا..اما م..من ک...

مطمئنا فکرش هم‌ نمیکرد هدفم از گفتن ازدواج مربوط به خودم و خودش باشه چون این طور به نظر میومد که بیشتر گرفتار باشه تا از موجودی به اسم پارک چانیول ازادی پیدا کنه !
نفس صدا داری کشید و بدون توجه به پوزخندم ادامه داد

_ چ..چرا ؟؟
چ...چرا من باید ا..ازدواج کنم ؟
ا....ازدواج م..من چ...چه ربطی به ت..تو داره ؟!
م...من که خ..خودم س..سنی ندارم ا...اون قراره چند س..سالش باشه ؟؟

نیشخندم درحال تبدیل شدن به خنده بود اما لبم و گاز گرفتم...
کوچولوی ساده !
اخه ازدواج تو با یه نفر دیگه چه سودی ممکنه به حالم داشته باشه ؟!
انگشت اشاره ام و روی لب های صورتیش گذاشتم و درحالی که نگاهم روی همون قسمت مونده بود گفتم

_ هی‌..
اروم باش بیبی !
بزار یکی یکی به سوالاتت جواب بدم...

انگاری از لفظی که براش به کار بردم خوشش نیومد چون با تخسی اخم هاش و توی هم برد و به چشم هام خیره شد...

_ خب اگه بخوایم از دید من به داستان نگاه کنیم ازدواج کردن تو یه سری منفعت هایی برای من داره که هیچ جوره حاضر نیستم ازش بگذرم و قراره تا اخر امشب انجامش بدیم !!!
به اندازه ی کافی برات وقت گذاشتم ..

جمله ی اخرم و درحالی تموم کردم که دیگه خبری از اون ملایمت اولیه نبود ..

_ اخر ا..امشب...

اروم لب زد و با نارضایتی اخم کرد اما  بعد از فشار دادن رون پاش اخمش از بین رفت و سرش و با درد پایین انداخت....

_ اون 28 سالشه ..

با بهتی که نارضایتی قاطیش شده بود سرش و بالا اورد و پرسید...

_ ب...ببیست و هشت ؟؟؟
ا...اخه اون ز...زن چرا ب..باید با ی...یه پسر ۱۸ س...ساله ازدواج
ک...کنه ؟

توی دلم به سادگیش خندیدم و با یه تیر دو نشون زده بودم ...
هم سنش و فهمیده بودم و هم موضوع ازدواج کوفتی رو مطرح کرده بودم ...!
دستام و به روی میز منتقل کردم و همون طور که کمرم و به جلو سوق میدادم نیشخند زدم و رو به چهره ی گیجش گفتم ...

I Love YouWhere stories live. Discover now