سعی کرد سرش و از شونه ام فاصله بده...
این اجازه رو بهش دادم و به چشم های براقش خیره شدم ...
با لکنتی که عصبیم میکرد و انگاری روی نورن های عصبیم راه میرفت شروع به حرف زدن کرد..._ چ..چیکار کنم ؟؟؟
چ..چیکار کنم تا ولم ک..کنی ؟!دوتا از ابروهام و با حالت متعجبی بالا دادم و عمیق تر از قبل به چشم های نگاه کردم تا ببینم واکنشش چه طور میتونه باشه...
_ ازدواج ...!
کلمه ایی که با صدای رسایی لب زدم باعث شد چند لحظه گنگ پلک بزنه .
ابروهاش و به خاطر اخمی که ناشی از فکر بود بهم نزدیک کرد و گفت..._ ا..ازدواج ؟
ا..اما م..من ک...مطمئنا فکرش هم نمیکرد هدفم از گفتن ازدواج مربوط به خودم و خودش باشه چون این طور به نظر میومد که بیشتر گرفتار باشه تا از موجودی به اسم پارک چانیول ازادی پیدا کنه !
نفس صدا داری کشید و بدون توجه به پوزخندم ادامه داد_ چ..چرا ؟؟
چ...چرا من باید ا..ازدواج کنم ؟
ا....ازدواج م..من چ...چه ربطی به ت..تو داره ؟!
م...من که خ..خودم س..سنی ندارم ا...اون قراره چند س..سالش باشه ؟؟نیشخندم درحال تبدیل شدن به خنده بود اما لبم و گاز گرفتم...
کوچولوی ساده !
اخه ازدواج تو با یه نفر دیگه چه سودی ممکنه به حالم داشته باشه ؟!
انگشت اشاره ام و روی لب های صورتیش گذاشتم و درحالی که نگاهم روی همون قسمت مونده بود گفتم_ هی..
اروم باش بیبی !
بزار یکی یکی به سوالاتت جواب بدم...انگاری از لفظی که براش به کار بردم خوشش نیومد چون با تخسی اخم هاش و توی هم برد و به چشم هام خیره شد...
_ خب اگه بخوایم از دید من به داستان نگاه کنیم ازدواج کردن تو یه سری منفعت هایی برای من داره که هیچ جوره حاضر نیستم ازش بگذرم و قراره تا اخر امشب انجامش بدیم !!!
به اندازه ی کافی برات وقت گذاشتم ..جمله ی اخرم و درحالی تموم کردم که دیگه خبری از اون ملایمت اولیه نبود ..
_ اخر ا..امشب...
اروم لب زد و با نارضایتی اخم کرد اما بعد از فشار دادن رون پاش اخمش از بین رفت و سرش و با درد پایین انداخت....
_ اون 28 سالشه ..
با بهتی که نارضایتی قاطیش شده بود سرش و بالا اورد و پرسید...
_ ب...ببیست و هشت ؟؟؟
ا...اخه اون ز...زن چرا ب..باید با ی...یه پسر ۱۸ س...ساله ازدواج
ک...کنه ؟توی دلم به سادگیش خندیدم و با یه تیر دو نشون زده بودم ...
هم سنش و فهمیده بودم و هم موضوع ازدواج کوفتی رو مطرح کرده بودم ...!
دستام و به روی میز منتقل کردم و همون طور که کمرم و به جلو سوق میدادم نیشخند زدم و رو به چهره ی گیجش گفتم ...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...