ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 3 ]

6.2K 905 48
                                    

با ترس سعی کردم نیم خیز بشم و سمت اون پسر برم..
یه جورایی تنها کسی که این همه زور میزد تا خودشو به‌ اون پسر بیچاره برسونه من بودم.

خون از روی پام روی زمین چکه میکرد و چیزی جزء رنگ قرمز رنگش باعث بد تر شدن حالم نمیشد.
با دست های بستم به شونه اش فشار وارد کردم و به پشت خوابوندمش...

موهای فندوقیش به محض اینکه صورتش جلوم قرار گرفت از روی صورتش کنار رفت و توی اولین نگاه متوجه شدم چه قدر جوونه.
لب های کبود و بوی تند الکل و سیگاری که ازش میومد با بوی خون مخلوط شده بود و حالم و بدتر میکرد...

_ هی.. خوبی ؟؟

درحالی که کنترلی روی خودم نداشتم با گریه صداش زدم و به شونه اش ضربه زدم.

با فریاد زدن اسمش توسط پسری که به اسارت اون سیاه پوش ها در اومده بود لبم و با زبونم خیس کردم و گفتم

_ ت..تهیونگ

دستم و برای نبض گردنش سمت گردنش بردم...
چشمای نیمه بازش در کسری از ثانیه بسته شد و اشک هام شدت گرفت .
مطمئن بودم معدم ام سوراخ شده و لبم و برای کنترل کردم درد گاز میگرفتم ..
نمیتونستم نبضی رو روی گردنش حس کنم و با وحشت سمت پسری که انگاری با سکوتش بهم اجازه ی تمرکز کردن میداد چرخیدم .

سرم و به دو طرف تکون دادم و سقوط اون پسر جلوی چشمم اتفاق افتاد .
اشک هاش بدون اینکه پلک بزنه از چشم هاش میریختن و زانوهاش میلرزیدن

سرم و پایین انداختم و به دست خونیم خیره شدم.
لبم و گاز گرفتم و سعی کردم با کشیدن دستم به شلوارم اون خون و پاک کنم اما انگاری اون رنگ جزئی از دستم شده بود..
زیر لب هزیون میگفتم و خودم و بابت کارهای احمقانه ام که حالا رفتن به بار هم بهش اضافه شده بود لعنت میکردم..
پسری که احتمالا قاتل تهیونگ بود با نگاه سردش بهم خیره مونده بود اما نمیتونستم نگاهم و از دست های خونیشم بگیرم.

یکی رو کشته بودن.
این جمله توی مغزم بالا و پایین میشد و باعث میشد به گریه بی افتم.

برداشتن نگاه اون مرد قد بلند مساوی شد با نفس عمیقی که کشیدم.

اون قدر فضای کلاب ساکت شده بود که صدای برخورد کفش اون مرد با زمین به اسونی توی گوشم میپیچید.
پیچیدن اون صدای گرفته و خش دار با تلاشم برای عقب رفتن مصادف شد.

_ خیلی خب جئون جانگ کوک بهت فرصت داده بودم تا گورت و گم کنی اما تو چیکار کردی ؟
بهتر نیست از وضع مسخره ایی توش افتادی دربیای و مثل ادم رفتار کنی ؟

با نفرت حرف هاش و لب میزد و در انتهای حرفش لگد محکمی به شکم اون بیچاره کبوند...
موهاش و به سمت بالا کشید و درحالی که صورتش و جلوی صورتش نگه میداشت شروع کرد به حرف زدن.

_ بهت گفته بودم پیدات بکنم نابودت...

_ کردی..
زندگیم و نابود کردی لعنت...

I Love YouDonde viven las historias. Descúbrelo ahora