[ فلش بک 29 سال قبل ]
[ HANA POV ]_ ِه....ی لین.... نکن .... آیییی .... ن...نفسم .ن..نفسم گرفت
صدای خنده اش توی گوشم پیچید و نگاهم روی لبخند زیباش گره خورد .
با دیدن نگاهم در همون حین سرش و اورد جلو و کوتاه لب هام و
بوسید ._ پهلوهام درد گرفت
با اخم گفتم و زیر بدنش جمع شدم ..
_ اشکالی نداره خوشگلم !!!
_ یااااااا خو دردم میگره !!!
با اخم گفتم اما لحظه ی بعد وقتی عدام و با شیطنت در اورد بهش چشم غره رفتم
_ چیه خو لبخند هات قشنگن !!!
دلم می خواد اون قدر قلقکت بدم و خوشحالت کنم که هیچ وقت لبخند روی لب هات پاک نشهلب هام و کوتاه بوسید .
ازش جدا شدم و هووومی گفتم و خواستم پاشم که از پشت بغلم کرد ._ بسه دیگه ولم کن می خوام برم به نایون کمک کنم بیچاره دست تنهاست !!!
اخم غلیظی کرد و درحالی که این تغییر رفتار هاش کم کم میترسوندتم بهم توپید ...
_ نمی خوام نایون خودش شوهر داره بهش کمک میکنه نیاوردمت اینجا که کار کنی !!!
_ ا..اما
_ اما نداره هانا ادامه نده!!!
با صدایی که بلند شده بود گفت و با دلخوری گفتم
_ باشه ، سرم داد نزن !
مجبور شدم کوتاه بیام ....
دست هاش رو شکمم قفل بود و محکم گرفته بودتم .
لب هاش و روی شقیقه ام قرار داد و کوتاه بوسیدتم درحالی که به این فکر میکردم رفتار این دوتا برادر تا کی قراره این طوری باشه ...نس های داغش کنار گوشم پوست حساس اون قسمت از بدنم و حساس تر میکرد و باعث میشد سرم و کج کنم تا اجازه ی رفت و امد نفس های داغش و ندم ، اما اون با گذاشتن لب هاش روی گردنم نفسم و برای ثانیه ای متوقف کرد .
_ ه...هی لین بس کن
برای اینکه اگه جلو تر بره نمیتونستم منصرفش کنم گفتم و دستاش و از روی شکمم محکم گرفتم اما توان اینکه از هم دورشون کنم و نداشتم .
_ نمی خوام !!!
جایی که با لب هاش در تماس بود و بین لب هاش کشید و مکید باعث رد شدن جریان برقی توی بدنم شد
_ ب..بس کن ، اگه ادامه بدی نمی تونی خودت و کنترل کنی !!!
اهه خدای من ما همین دیشب تجربه کرده بودیمش پس چرا این قدر بچگونه رفتار میکرد ؟!
_ نمی خوام ، میتونم خودم و کنترل کنم ....
میدونم از دیشب هنوز درد داری پس زیاد جلو نمیرم !!
حالا هم این قدر تکون نخور میخوام ببوس..
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...