ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 37 ]

4.4K 620 50
                                    


کمکش کردم بره حمام و خودم سمت اشپزخونه رفتم .
برای خودم قهوه ی تلخ و غلیظی ریختم و روی صندلی پایه بلندی که کنار اپن بود نشستم.
نفسم و هوووف مانند بیرون دادم و فنجون قهوه ام رو گرفتم.
احساس میکردم بار زیادی با حرف زدن با بک از روی دوشم برداشته شده و میتونم راحت تر نفس بکشم.
با زنگ خوردن گوشیم برداشتمش و با دیدن شماره مخاطب پوزخندی زدم.

_ بله ؟؟؟

_ واقعا ؟؟؟؟

_ نمی تونم بیام اون همه ادم هست اونجا چرا برای من زنگ زدی ؟!

با حرص پرسیدم 

_ اوه واقعا ؟
الان پسرش شدم ؟!

_ دارم کره ای حرف میزنم ، عجیبه که نمی تونی حرفام و بفهمی جنی!!!

_ من ... نمی ... تونم .... خودم و ... برسونم ....به ....اون ... خراب شد...

کلمه , کلمه و با عصبانیت گفتم تا فرد پشت خط بتونه عمق بی حوصلگی و عصبانیتم و بفهمه ...

_ من با تویه هرزه کاری ندارم ...
چیشده سر پیری یهو یاد گه هایی که تو جونیت خوردی افتادی ؟؟؟

_ دهنت و ببند ، یه بار دیگه ...
فقط یه بار دیگه ببینم با این شماره تماس گرفتی حتی تصور نمیکنی که میتونم چه بلایی سر وجود نحست بیارم !

_ برام مهم نیس داره میمیره

_ اون عوضی پدرم نیست !!!

با داد گفتم و فنجون قهوه ایی که محتواش مطمئنن سرد شده بود و روی زمین کوبوندم .
امشب تصمیم داشتم بک و ببرم بیرون اما انگار اون لعنتی حالا هوس مردن کرده بود .
تلفن و قطع کردم و بعد از انداختنش روی اپن سرم و بین دستام گرفتم .
کی قرار بود بی دقدقه زندگی کنم ؟؟؟

[ BAEKHYUN POV ]

از بیرون حمام صدای داد چانیول میومد و فکر کنم داشت با تلفن حرف میزد .
اروم روی سکوی کنار حموم نشستم و یادم نرفت قبلش دوش اب و باز بزارم .
۵ مین تمام به بر خورد اب به سطح حموم نگاه کردم و ذهنم شاید مایل ها دور تر از خودم در حال گردش بود .
دلم می خواست بخندم اما لب هام به دو طرف کش نمیومد و تو همون حالت بی حالتشون مونده بودن ...
اروم از روی سکو بلند شدم و روی سطح حمام که با وجود بر خورد اب باهاش کمی گرم شده بود نشستم .
نفسم و آه مانند بیرون دادم و دستی به موهای مرطوب شدم کشیدم .
از حمام خاطره ی خوبی نداشتم و احساس میکردم وقتی وارد این چهار دیواری در بسته میشم نفسم میگیره و این برای ۲ واقعه ی تلخی بود که تو کمتر از ۵ ماه برام اتفاق افتاد .
با یاد اوری اون روزا لبخند تلخی زدم و دستم و روی پام مشت کردم .
هودیم و از تنم بیرون اوردم و به شکم در حال رشدم نگاه کردم
لبخند ملایمی زدم ، تقریبا ۳ ماه دیگه تا زمانی که این بچه به دنیا بیاد زمان داشتم .
یکی از شامپو های کنار وان و برداشتم و اون و روی دستم خالی کردم .
دستم و سمت موهام بردم و اروم موهام و شستم.
به وان نگاه کردم و برخلاف ظاهر وسوسه انگیزش تصمیم گرفتم بدون اون کارم و انجام بدم ...
بدنم هم شستم و دوش گرفتم و از لباس هایی که توی رختکن اورده بودم برای پوشوندن خودم استفاده کردم .

I Love YouWhere stories live. Discover now