اهنگ این پارت و میتونید توی چنل ناشناس تلگرامم دانلود کنید 🥀
@Black_queen88
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️_ خب شام میموندین دیگه ...
چه یون در جواب حرفم با لبخند ناباوری پرسید ...
_ شوخی میکنی بکهیون ؟
تا همین الانش هم نباید میموندیم..._ اخه چرا ؟
با لب های بغ کرده گفتم ..
_ چانیول که با شما خوب و صمیمیه !
چه یون پلک مطمئنی زد و گفت
_ درسته اما هرچه قدر هم باهامون صمیمی باشه اون نمیتونه این
نزدیکی رو تحمل کنه ..._ اخه ...
با ناراحتی گفتم و به این فکر کردم توی امریکا هم قراره همچین کارایی کنه ؟
من که از شدت تنهایی توی خونه میپوسیدم!!!_ اخه نداره ، بریم چونگها ...
برای امروز ممنون بکهیون ..!چه یون با لبخند گفت و دست چونگها رو گرفت اما اون دختر به حرف اومد ...
_ ممنون بکهیون شی ، ببخشید که مزاحمتون شدم ..!
سومین از بکهیون شی به خاطر هدیه اشون تشکر کن...با لبخند به سومین نگاه کردم که خرس صورتی کیوتی که بعد از خرید توی فروشگاه متوجه شدم دوتا ازش و خریدیدم و محکم توی بغلش گرفته بود..
_ ممنون بکهیون شی
اروم گونه اش و لمس کردم و گفتم...
_ این چه حرفیههه ...
حرفای چه یون و جدی نگیر و به دیدنم بیا..
دلم میخواد بازم این کیوتچه رو ببینم!درحالی که موهای سومین و پشت گوشش میزدم گفتم و چونگها سر تکون داد و همراه چه یون قدم برداشتن...
بعد از رفتنشون در و بستم و وارد اتاق نشیمن شدم ...
با دیدین توله کوچولوم که روی کاناپه بود کنارش نشستم و لبخند زدم..
دستش و جلوی صورتش تکون میداد و انگشتاش و میخورد ...
انگشت اشاره ام و روی دست مشت شده اش کشیدم و با خم کردن سرم بوسه ایی به بینی کوچولو و بامزه اش زدم ..!
خمیازه ایی کشیدم و با احساس گرسنگی دستم و روی شکمم گذاشتم ...
به میوه های روی میز خیره شدم و لب هام و روی هم فشار دادم ...
از صبح تا حالا که ساعت 7 بود چیزی جزء یه دونه پیراشکی نخورده بودم و مطمئن بودم معدم یکم دیگه به قارو قور می افته ..
بلند شدم و ظرف های کثیف روی میز عسلی رو برداشتم و سمت اشپزخونه رفتم.
با خوردن یه موز گرسنگیم و تاحدودی بر طرف کردم سمت جایی که دنیل بود قدم برداشتم ..
درحالی که اون و با احتیاط بلند میکردم سمت اتاق خوابمون رفتم و بعد از قرار دادنش روی تخت بزرگمون خودمم کنارش دراز کشیدم..
درد کمرم به محض اینکه کنار دنیل به پشت خوابیدم از بین رفت ...
لباسم که به خاطر قوس دادن به بدنم بالا رفته بود باعث شد دستم راهش و به شکم صافم پیدا کنه و یکم بعد دستم حتی پایین تر رفت ...
وقتی تونستم اون خط صاف و کمی بر امده رو روی زیر شکمم احساس کنم نفس هام به شمارش افتاد...
تصور دوباره ی اون درد وحشتناک برای اینکه دوباره تا پای گور ببرتم کافی بود ...
انگشت اشاره ام و در امتداد اون خط کشیدم و سعی کردم ذهنم و از درد منحرف کنم ..!
یکم بعد خودم و سمت دنیل چرخوندم و دستم و روی شکمش گذاشتم ...
به پهلو سمت خودم چرخوندمش و پشتش یه بالشت کوچیک گذاشتم .
پتوی کوچولو و نرمش و گرفتم و روی پاهاش قرار دادم و چشمام و بستم ..
قبل از گرم شدن چشمام دستم و روی پاهای دنیل انداختم و خوابیدم...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...