همون طور که به چهره ی عبوسش نیشخند میزدم پیک شیشه ایی که روی بدنه اش نمی از سرما نشسته بود و توی دستم گرفته بودم...
تقریبا 2 ساعت از زمانی که شام خورده بودیم گذشته بود و به تصمیم چانیول که انگاری قصد نداشت ساعت 12 شب بگیره بخوابه اومده بودیم تا یه دوری توی خونه بزنیم...
خیلی عجیب بود که پله های توی راهروی منتهی به سالن پذیرایی به سمت طبقه ی پایینی کشیده میشدن ..
انگاری باید وقت بیشتری رو برای شناخت سوراخ سنبه های خونه میزاشتم!_ هی... یول داریم ... داریم کجا میریم ؟؟
با لحن شلی گفتم و سعی کردم پلک های طولانی شده ام و منظم کنم...
خوابم میومد و نیمه مست بودم.._ داریم میریم یه چیزی رو بهت نشون بدم...
اون کوفتی رو هم بده به من.بعد از اینکه تقریبا دستاش و دورم حلقه کرد لیوان و از دستم بیرون کشید و دری که وقتی یکم جلو تر رفتیم یهو ظاهر شده بود و باز کرد...
قدم های سستم به محض دیدن اون فضای سر پوشیده ناخواسته به سمت جلو برداشته شد و چشم هام گرد تر از حالت عادی شدن..._ این خیلی قشنگه...
درحالی که به اب شفاف توی حوضچه و استخر تقریبا 24 متری خیره شده بودم گفتم...
برگشتم تا عقب تا به چانیول بگم میتونیم امشب افتتاحش کنیم که اون و یکم عقب تر جلوی یه دریچه ی سفید رنگ که توی دیوار بود ایستاده بود...
چندتا از دکمه هایی که اون تو بودن و فشار داد و صدای خفیفی که توی گوشم پیچید باعث شد سرم به اون سمت بچرخه...
جکوزی هایی که در قالب حوضچه های دایره شکل در امتداد اون استخر بزرگ بودن شروع کردن به قل خوردن و باعث شد لبخند هیجان زده ایی مهمون لب هام شه...
سمتشون رفتم و پام و توی یکی از جکوزی ها گذاشتم...
به محض لمس اب گرم به انگشت های پام چشمام از تعجب بالا رفت..
اینجا بلا استفاده به نظر میرسید اما اب گرم بود...
یکی از پاهام و تا مچ توی اب گرم گذاشتم و فکر میکنم نیشم نمیتونست هیچ وقت این طور باز بشه…
پام و از توی اب بیرون اوردم و اروم تکونش دادم تا از خیسیش کم بشه و بعد درحالی که انگشت هام روی سنگ سفید و سرد زمین فشرده میشد سمت حوضچه ی دیگه رفتم...
قبل از فرو کردن پام توی اب حوضچه ی کنار پام سرم و چرخوندم تا ببینم چانیول کجاس و با دیدن اینکه داره باقیمونده ی مشروب توی لیوان و میخوره ابروهام بالا پرید...
سرم یکم گیج رفت و باعث شد توی جام تلوتلو بخورم اما پام و برعکس حوضچه ی قبل تا مچ توی اب فرو کردم و سرمای بیش از حدش باعث شد مستی به کلی از سرم بپره...
به سرعت پام و از توی حوضچه بیرون کشیدم و درحالی که زانوم و توی شکمم خم میکردم پام و تکون دادم تا خیسیش کم بشه..._ فاک سرد بود...
درحالی که دستم و روی انگشت های قرمز شده ام میکشیدم زمزمه کردم و درحالی که یه لنگه پا ایستاده بودم یکم عقب رفتم...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...