[ [ BAEKHYUN POV_ هیونگ جون همش و گرفتی ؟
با صدای رسایی از پسری که جلوی قفسه ی کتاب ها ایستاده بود پرسیدم و دنیل و توی بغلم تکون دادم...
دنیل به طرز عجیبی نااروم بود و دیگه داشت کلافه ام میکرد..
به محض اینکه روی یه صندلی کوفتی مینشستم نق میزد و وقتی هم یه جا می ایستادم همون کارو تکرار میکرد.._ اره بکهیون هیونگ...
خب..
اون پسر از من کوچیک تر بود و حس خوبی نداشتم بکهیون شی بکهیون شی کنان بخواد تمام این مدت و کنارم بمونه...
به کلاسور های رنگارنگی که جلوم بود خیره شدم...
این همه دفتر و برگه لازم بود ؟
خب... حتما لازم بود که گرفته بودتش دیگه...
بین لوازمی که شامل کتاب و کلاسور ها و بسته های برگه ی A4 میشد چند بسته خودکار و نت های کوچیک و بزرگ دیده میشد...
تعداد بیشماری کتاب که حتی اسمشون و نمیدونستم روی میز قرار گرفته بودن و خوشبختانه هیونگ جون من و به کتابخونه ایی اورده بود که تموم کتاب هاش به خط کره ایی نوشته بودن...
هیونگ جون با چندتا کتاب توی دستش اومد و اونا رو روی میز قرار داد..._ اینا هم نیازت میشه...
سر تکون دادم...
کارتم و سمت کتابدار دراز کردم...
خب وقتش رسیده بود که حسابی برای زندگی تلاش کنم و با نگاه کردن به کتاب های روی هم چیده حسی مثل یه بچه ایی که تازه میخواد پا به مدرسه بزاره ذوق داشتم.
در هر صورت من در طول سال هایی که مدرسه میرفتم حتی نصف این لوازم و نداشتم و مثل یه بچه ایی که تازه میخواد پا به مدرسه بزاره ذوق داشتم!درحالی که با کمک هیونگ جون اغوش و بسته بودم توی اتاق این طرف و اون طرف میرفتم و دستم و از روی اون پوشش پارچه ایی روی کمر پسرم میکشیدم...
دنیل بی قرار بود و خواب الود اما قصد خوابیدن نداشت...
با احتیاط خم شدم و چندتا از کتاب ها رو برداشتم و سمت هیونگ جونی که جلوی کتابخونه بود ایستادم...
کتاب ها رو روی سکویی که جلوی کتابخونه بود قرار دادم و به محض چشم تو چشم شدن با هیونگ جون لبخند زدم._ بشین بکهیون هیونگ…
خودم میزارمشون..._ کمکت میکنم...
دوباره اون مسیر و برگشتم و کتاب ها رو روی سکو گذاشتم...
_ وکالت ؟
بهت نمیخوره بخوای همچین شغلی رو در اینده داشته باشی هیونگ..خندیدم و کمرم و درحالی که دستام و جلوی بدنم توی هم قفل کرده بودم به سکو تکیه دادم..
به هر حال چیزی برای رد و بدل کردن نمونده بود !_ میدونم...
_ دوسش داری ؟
اون با کنجکاوی پرسید و به دنیل خیره شد...
_ اره..
رشته ی جالبیه و خب...
دلم میخواد بتونم به همنوعام کمک کنم...سر تکون داد و لحظه ی بعد با لحن پر انرژی گفت...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...