پله ها رو یکی یکی پایین اومد و صحنه ایی که بلافاصله دید باعث شد شوکه به جلو قدم برداره و به منظره ی رو به روش نگاه کنه
چان با دیدنش دستشو پشت کمرش قرار داد و به خودش چسبوندتش و بک نگاهشو روی برفی و چندتا توله ی کوچولویی که کنار بدنش بودن گردوند.
اون کوچولوها زمان خوبی و برای به دنیا اومدن انتخاب کرده بودن.
بک میتونست صدای چانو بشنوه که به بقیه میگفت میتونن برن ولی نگاهش روی صورت سفید و صورتی اون کوچولو های دوست داشتنی بود.-قشنگن نه؟
چان کنار گوشش پرسید و بک فقط تونست درمقابل بوسه ی گرمی که زیر گوشش نشست سرشو سمت شونش خم کنه و اره ی ضعیفی بگه..
چان با دیدن واکنشش خندید و دستشو دور کمر بک حلقه کرد و با خم کردن کمرش چونشو روی شونه ی بک قراره داد...-چندتان...؟
بک با تردیدی که توی صداش مشخص بود گفت و حرفی که چان در جوابش زد فقط باعث شد سرشو بچرخونه و شوکه پلک بزنه
-پنج تا!
-اوه...
نجوای کوتاهی از بین لباش بیرون اومد و چرخید تا دنیل و به چان بده و جلوی برفی زانو بزنه..
دستش و با تردید به توله های کوچولویی که رنگ پوستشون واقعا دیدنی بود چرخوند و نوک انگشتش و به بینی یکیشون که خوابیده بود زد.
لبخند کوتاهی لب هاشو حالت دار کرد و سرشو بالا گرفت تا به چانیول خیره بشه***
دسته ایی از موهاشو کنار زد و از خیسیش نوچی گفت
چند روزی میشد که از تماس بدنش با خیسی اب یا هرچیز دیگه ایی حس بدی میگیرفت و این برای جیمین به شدت عجیب بود!
اون هر روز به واسطه ی کارش و بدو بدوهایی که تو رسوندن خودش به کارهای پاره وقتش انجام میداد به شدت تحت فشار بود و همیشه بدنش زیر لایه ایی از عرق خیس بود.
پیکشو با دستمالی که جداره ی نم گرفتشو به دستش نمیرسوند بالا اورد و چشماشو بشت تا خنکی مشروب دوز بالایی که توی دستش بود گلوشو بسوزونه.
چشماش با حس سنگینی و عطر تندی که زیر بینیش پیچید خمار باز شد و دیدن دختر اشنایی که روی پاش نشسته بود فقط باعث بالا رفتن ابروهاش و نشون دادن چشمای پر سوالش بود.-تو؟
با تکخندی که زد پرسید و همسایه اش که انگاری پاهاشو به جای صندلی اشتباه گرفته بود لبخند لوندی زد و خودشو روی پاش جلو کشید
دستاش و روی صورت جیمین قرار داد و جوری که انگار مدت هاس منتظر این لحظه بوده انگشتش و روی لب پایین جیمین کشید-هی پسر..
نمیدونی که من چه قدر منتظر این لحظه بودم!ابروهای جیمین با اخمی که کرد بهم نزدیک شدن ولی با نزدیک شدن سر دختر و چسبیدن لب هایی به لب هاش فقط تونست دستشو روی کمر باریکش بزاره و به خودش بچسبونتش!
تنها چیزی چه حدس میزد توی این موقعیت بتونه ذهنشو اروم کنه و بدنش و از فشار و استرس این چندوقت تخلیه کنه شاید یه سکس یه شبه با دختر روی پاهاش بود دریغ از اینکه خبر داشته باشه کارما چه اینده ایی رو براش برنامه ریزی کرده.
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...