ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 32 ]

3.8K 588 3
                                    


چشم های خیس و پاپی مانندش که باز شد تو دلم قربون صدقه اش رفتم و نگاهش کردم .
چشم هاش با دیدنم توی اون فاصله ی نزدیک یهو گرد شد و برق عجیبی ازشون گذشت ‌..
لب های خشک شده اش و باز کرد و شروع کرد به حرف زدنی که اتیش به وجودم میکشید .

_ ب...بخشید ... ب...بخشید که ف..فرار کردم ..!
خ....خواهش م....میکنم ا...اذیتم ن....نکن .
ن...نمی دونستم این طوری م..میشه . ..
ن...نمی دونستم ب..بود و نبودم ب...برای ک...کسی م...مهم نیستم...
د...دیگه ن...نمی تونم ا...اگه ا...این دفعه ا..اون طوری شه د...دیگه واقعا
م...میمیرم .
ق..قول م..میدم دیگه ف...فرار نکنم
ا...این دفعه ا...اینم م...میمیره .
ت...تنهایی ن...نمیمیرم ب...بچمم م...میمیره.
خ...خواهش م...میکنم آ..آههههه ت...تو هم م...مثل ا...اونا ن.....

با چشمای گرد بهش خیره شده بودم ...
چی میگفت این وروجک ؟
اشکای روی صورتش و پاک کردم و خودم و سمتش کشیدم و محکم بغلش کردم .
میلرزید و جوری هق میزد که باعث میشد دلم بخواد همین الان دستام و جلوی دهنش بگیرم تا بیشتر از این صدای گریش و نشنوم ، اما خب این کارو و انجام ندادم .

_ ه....هیشششششش هیچی نیس عزیزم .
اروم باش من هیچ کاری نمی کنم ، کاریت ندارم عزیزم .....
اگه اون توله هم تو شکمت نبود بهت اسیبی نمی زنم .
م...من عوض شدم بک ، به مسیح عوض شدم میدونم سخته باور کنی
اما خواهش میکنم با گند کاری های من خودت و ازار نده ...

با دستم رو کمر و شونه اش میکشیدم و میدیدم که لرزش شونه هاش چه طور کم کم اروم میشد .
همچنان هق میزد و خودش و بهم فشار میداد .
لب هام و روی گونه اش گذاشتم و اون قطره های شور و مکیدم .

_ هیچی نیس ، همه چی تموم شد دیگه نمیزارم هیشکی نزدیکت بشه ، دیگه نمیزارم اذیت بشی .

بینیش و به سر شونه ام مالید و خیلی کیوت اما دردناک گفت :

_ مرد ؟؟؟

_ کی ؟؟؟

اروم از خودم جداش کردم و دست هاش و تو دستم گرفتم و بعد از اینکه پشت دستش و بوسیدم نگاه متعجب و متاسفم و به لب هاش دادم .

_ پ...پسرم دیگه ؟؟؟

لبخندی زدم و سعی کردم به لفظ کلمه ی " پسرم " که ممکن بود " پسرمون " تلفظ شه فکر نکنم ...
اروم نزدیکش شدم .

_ نه اون توله چیزیش نشده .

هووووفی از روی اسودگی کشید و باعث شد موهای ابریشمیش به سمت بالا بره .
دوسش داشت ؟
سرش و انداخت پایین و به دستهای قفل شدمون نگاه کرد.
نتونستم طاقت بیارم و نزدیک تر شدم و سرش و بالا اوردم.

_ ب...بک

چشم هاش و به چشم های من داد و شبیه توله سگایی کتک خوردن بهم نگاه کرد .

_ لطفا دیگه فرار نکن !!!

چند دقیقا قبل از اینکه بهوش بیاد عصبی بودم از اینکه همچین کاری کرده اما به محض اینکه چشماش و باز کرد اون حس بر طرف شده بود و خوشحال شدم وقتی متوجه شدم اسیب جدی ندیده !
چشم هاش لرزیدن و سرش و انداخت پایین که من دوباره از طریق چونه اش سرش و بالا کشوندم .

I Love YouWhere stories live. Discover now