وقتی به سمت اون نور برگشتم تونستم باری رو ببینم..
اولین فکری که به محض دیدن اون بار به ذهنم رسید این بود که " چه خوب میشه اگه یه امشب و اونجا سر کنم و ببینم اون تو چه خبره ! "
پیشنهاد وسوسه انگیزی به نظر میرسید و هیچ جوره نمیتونستم خودم و قانع کنم تا انجامش ندم..._ V
اروم لب زدم و ابروهام و از تعجب بالا انداختم .
اسمش یکم عجیب بود اما این هم مانع رفتن به داخل بار نشد ...مطمئنا اگه یه لحظه گوشی کوفتیم و در میاوردم و اسم بار و سرچ میکردم میتونستم مشخصات کوفتی ترش و ببینم و واردش نشم اما بدون توجه به حس بدی که ته دلم افتاده بود قدم های نه چندان علاقه مندم و به سمتش برداشتم..
با دیدن ماشین سیاه رنگی که شیشه های تماما مشکی داشت تقریبا سمتش پرواز کردم و کوله ام و در اوردم و روی کاپوتش کوبیدم...
زیپ کیفم و باز کردم و سعی کردم با گشتن توش بفهمم پولام چه قدره ..صدای برخورد بارون و حالت هولم باعث شد موقع گشتن کیفم کلاهم بی افته و بعد از قطرات بارون روی بدن گرم و تب کرده ام شونه هام و به بالا جمع کنم و لب هام و روی هم فشار بدم...
قافل از نگاه تیزی که از توی ماشین بهم خیره شده بود به گشتن توی کیفم ادامه دادم و با دیدن مقدار پولی که برای رفتن به بار مناسب بود چندتا قر ریز به کمرم دادم .
هوا به قدری سرد بود که حتی مهم نبود اگه ازم میخواستن در عوض اینکه وارد بار شم بهشون بدم..
پوکر پولا رو توی کیف برگردوندم و فکر کنم دارم زیادی اغراق میکنم.یه ذوق ترسناک توی بدنم وادارم میکرد هرچی زود تر دست به کار شم تا وارد بار بشم و این با وجود اینکه به سن قانونی نرسیده بودم حتی ترسناک تر بود...
یه بار همراه هیونگ هام به بار رفته بودم و الان هیچی شبیه به اون چیزی که فکر میکردم نبود و با این وجود دلم میخواست تنهایی تجربه اش کنم ..دفعه ی قبل حتی بهم اجازه ندادن یه مشروب ضعیف و تجربه کنم و دلم میخواست اون مایع لعنتی که این همه ادمو وسوسه خودش کرده بود و بچشم
قدم هام به اون سمت برداشتم و دومین اشتباه زندگیم رو هم به اسونی تمام به تاریخ زندگیم پیوست..!با سر پایین افتاده از جلوی بازرسی بار رد شدم و اینکه هیچ توجهی به افرادی که وارد بار میشدن نمیشد باعث میشد بیشتر به واردش شدن هیجان داشته باشم..
سمت میزی که گوشه ی سالن قرار داشت رفتم و روش نشستم .2 مین از نشستن و نفس گرفتنم برای دویدنم نگذشته بود و سرم و بالا نگرفته بودم ..
دفعه ی قبل متوجه شده بودم دیدن ادمایی که خودشون و به دیگران میمالن و توی هم میلولن چندان قابل تحمل نیست و دلم نمیخواست چشمم بهشون بخوره ..با برخورد خودکاری که دست فردی بود به میز مثل احمقا سرم و بالا بردم و به بارمن خیره شدم..
مشروب دوز پایینی رو سفارش دادم و به اون پسر که با حالت عجیبی نگاهم میکرد چشم غره رفتم .
بدون اینکه توی نگاهش تغییری ایجاد شه بهم خیره شد ...
به درخواستم فکر کردم ..
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...