ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 29 ]

3.4K 501 4
                                    

[ CHANYEOL POV ]

_ اینجاست !!!

با پارک شدن ماشین من و جکسون از ماشین پیاده شدیم و سمت اون خونه دویدیم
استرس زیادی داشتم و صحنه های توی اون ویدیو حال خرابم و بدتر میکرد.
حال بک خوب نبود و من نمیدونستم الان توی چه وضعیتیه !
با رسیدن به پشت در صدای فریاد کشیدن های مردی رو شنیدم

_ من اشتباه کردم ، خوب شد !!!
می خواستم شرش از زندگی هممون کم شه ...
من به مردی که دزیدتش فروختمش ، چه دلیلی داشت پسر یه هرزه رو تو خونه ام بزرگ کنم ؟؟؟
از اول هم باید بهش میگفتم اون یه حرومزاده اس
باید همون زمانی که بهتون گفتم اون از من نیست این موضوع و بهش میگفتم ....
باید بهش میگفتم که پدرش یه عوضیه که حتی دنبال بچه اش نیومده !!!!
باید میگفتم مادرت اون قدری هرزه شده که بعد ازدواج با عشقش هم خواب شده و باعث به وجود اومدن وجود نحست شده ...

با رفتن به داخل خونه و دیدن شونه های خمیده و خیس همسرم از پشت اخم هام و تو هم کشیدم ...
اون حرف ها ؟
اون جمله ها اون طور بی رحمانه به همسرم گفته شده بود ؟
بکهیون..
اونا خانواده ی اصلیش نبودن ؟

[ JACKSON POV ]

با دیدن دوباره ی پدر بکهیون عصبانی شدم و نگاه تندی به اون زن و دوتا پسر نسبتا قد بلند انداختم.
اخم کردم .... چرا حس میکردم چهره اشون برام اشناست ....
وضعیت بد پسری که پشت بهمون روی زمین نشسته بود و میلرزید و صد درصد بکهیون بود هنوز برام عجیب بود و من حس میکردم اتفاقات خوبی اونم توی این وضعیت قرار نیست بی افته ..‌

_ بک ؟؟؟

بکهیون برگشت سمت چانیول و با قیافه ی قرمز و صورت خیس بهش نگاه کرد و  گفت

_ چ...چانیول بیا ب..بگو من ب...بچه اشم ، به خدا من ح...حرومزاده نیستم !!!!
م...مادر من هرزه نیس ... چرا ح...حرف نمیزنی ؟؟؟

پاهاش و مثل بچه هایی که درخواستی از بزرگترشون دارن اروم روی زمین باز و بسته کرد و فریاد زد .
نمی خواستم اشکش رو ببینم ...
نمیتونستم این وضع رو تحمل کنم ....
چان سمتش رفت اما قبل از اینکه بهش برسه یکی از پسر ها سمتش رفت...

_ هی تو دیگه کدوم خری هستی ؟؟؟ چه طور اومدی داخل ؟؟؟؟

صدای اوق زدن بکهیون و شنیدم.
دست هاش و روی زانوهاش مشت کرده بود و سمت زمین خم شده بود .

_ب...بک ...

سمتش رفتم و نگاه خشم الودم و از چهره ی ترسیده ی پدر بکهیون گرفتم .
تقریبا ۱ متر مونده بود تا به بکهیون برسم که لرزش موبایلم و تو جیبم حس کردم …
دستم رو توی جیبم گذاشتم ، امکان نداشت کسی بدون دلیل برام زنگ بزنه و خب من نگران این بودم با بر نداشتن گوشی خودم و از شنیدن خبر پیدا کردنش منع کنم ، حتی توی این موقعیت …
با صدای بلند آههههه ی بکهیون در حالی که گوشیم توی دستم بود بهش نگاه کردم و چشم هام به بزرگ ترین حد خودشون رسیدن .
ا...این پ...پسر ...
به خون هایی که از لب هاش میچکید نگاه کردم.
با بالا رفتن صدای دادی که نتیجه ی فرود اومدن مشت چانیول روی صورت پسری که فکر میکنم یکی از هیونگ های بکهیون بود نگاهم و ازشون گرفتم و مثل چانیول سمت بکهیون دویدم ...
بکهیون با ترس چشم های ابیشو بهم دوخته بود و نگاهش تک تک سلول های بدنم و سوزوند .
حتما اونم از زیاد بودن این همه خون وحشت کرده بود !!!!
نگاهاش اشنا بود .... نگاهش کمک می خواست .... نگاهش دردی و داشت که میتونستم خیلی راحت تو قلبم حسش کنم ....
گوشیم توی دستم میلرزید اما توجهی نکردم خم شدم و بازوی بکهیون و گرفتم
چونه و قسمت جلویی لباسش با خون خیس شده بود و با بر خورد دستم با اون مقدار خون زیاد نمناک و البته خونی شد .
گوشیم از دستم سر خورد و بین پاهای بکهیون افتاد ، خم شدم تا گوشیم رو بردارم اما با شنیدن صدای بکهیون و دست بالا اومده اش دست نگه داشتم

I Love YouWhere stories live. Discover now