ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 79 ]

1.4K 303 21
                                    


اهنگ این پارت و میتونید توی چنل ناشناس تلگرامم دانلود کنید 🥀
@Black_queen88
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

وقتی اخرین جملات اهنگ مورد علاقه ام و میخوندم و دستم روی بدن پسر کوچولوم بالا و پایین میشد ، ماشین از حرکت ایستاد و باعث شد دنیل و یکم از خودم فاصله بدم ...
با دیدن چشمای ابی خیس و دلم براش ضعف رفت و احساس مرگ کردم ..
جوری که چشم هاش از اشک برق میزد نفسم و میگرفت !
یکم دیگه از خودم دورش کردم اما با نقی که دوباره زد از ترس گریه کردنش اون به خودم چسبوندم و بوسه ایی به دستش که همچنان روی صورتم بود زدم...

_ قربان رسیدیم ...

راننده با صدای بلندی اعلام کرد و باعث ترسیدن دنیل شد ...
پسرم بین دستام تکون نسبتا محکمی خورد و با باز کردن انگشتاش با ناخونای تیز و کوچولوش لپم و توی چنگش گرفت و جیغ زد .
چشمام و از سوزشی که روی صورتم به وجود اومده بود بستم و با حس جدا شدن دست دنیل از روی صورتم چشمام و باز کردم و به چانیول که با اخم دست دنیل و از روی صورتم برمیداشت نگاه
کردم ...
صورت احتمالا قرمز شده ام و چک کرد و با اخم در ماشین و باز کرد و تشک و جلو کشید ...
همون طور که بلند میشدم پتوی توی تشک و برداشتم و با گفتن اینکه " توی بغلم میگیرمش " دنیل و با احتیاط بین پتو قایم کردم و روی شونه ام قرارش دادم ...
همون طور که خیلی سریع سمت اون مرکز خرید قدم برمیداشتیم به ماشینای اشنایی که با فاصله ی نه چندان کم ازمون پارک کرده بودن خیره شدم و با دیدن پیاده شدن چندتا از اون افراد چپ چپ نگاشون کردم ...
اصلا حوصله ی خرید یا این چرت و پرتا رو نداشتم چون صدای گریه ی پسرم هنوز توی گوشم میپیچد و نا ارومم میکرد...
از اون طرف درد معدم که احتمالا به خاطر ترس و اضطرابم شروع شده بود بی حوصله ام میکرد..
دست چان دور کمرم حلقه شده بود و با اخم کنارم قدم میزد ...
دنیل با راه رفتنم اروم تر شده بود و باعث میشد خیالم از بابت بی قراریش راحت باشه ...
لب هام و به گوشش نزدیک کردم و همزمان با قدم برداشتن بوسه ی سبکی بهش زدم...
عاشق وقتایی بودم که پوست نرمش و با لب هام لمس میکردم و از بوی خوبی که میداد ریه هام و پر میکردم ( فاک این حس خیلی لعنتیه ^^ )
مردمایی که از کنارمون رد میشدن با تعجب بهمون خیره شده بودن و نمیدونستم چرا و احتمال میدادم به خاطر تیپ رسمی و قدم های بلند چانیول باشه ...
دوتا دختر دبیرستانی که از کنارمون رد شدن با دست به چان اشاره کردن و میتونستم از حالت ادای جملاتشون کلماتی مثل " چه قدر جذابه " رو لب خونی کنم ...
عکس العملی نشون ندادم چون به هر حال زیادم برام مهم نبود اما اخم هام و توی هم کشیدم و به خودم یاداوری کردم حالت اخمالوم هیچ ربطی به اون دو نفر نداره…
بی حوصله نگاهم و چرخوندم و متوجه شدم چانیول داره من و سمت فروشگاهی که تفاوت فاحشی با باقی فروشگاه ها داره میکشونه .
با دیدن جواهرات قیمتی و پر زرق و برق با تعجب ابروهام و بالا انداختم ..
با رسیدن بهش چانیول در و باز کرد و اجازه داد اول من داخل برم...
به فضای تماما شیشه ایی و براق اون جواهری خیره شدم و با چرخوندن نگاهم توی فروشگاه های بیرون مغازه متوجه ی این شدم که وارد یه مرکز خرید جواهرات شدیم ...
با کمک چانیول روی یه صندلی پایه بلند نشستم و دنیل و روی ساعد دستم قرار دادم و پتوش و مرتب کردم ..
با شنیدن صدای چانیول نگاهم از صورت پسرم جدا شد و روی اون قرار گرفت...

I Love YouWhere stories live. Discover now