ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 20 ]

4.5K 682 73
                                    


خلاصه اون شب با تیکه انداختن مردی که مطمئنا پدر خونی چانیول بود به انتهاش نزدیک شده بود و من توی تموم این مدت لب هام و از هم فاصله نداده بودم ...

سرم و بلند کردم و همون طور که حوصله ام به خاطر بازی کردن با انگشت هام سر رفته بود به میز رو به روم که پر از تنقلات بود خیره شدم ..

پهلوم از شدت فشار انگشت های چانیول و سیخونک هاش درد میکرد و مطمئن بودم که کبود شده ...!

اینکه اون مثل پدر اخلاق به شده گهی داشت و اون دوتا تا میتونستن به هم توپیده بودن برام عجیب نبود ...

با چشم تو چشم شدن با پدر چانیول چشمام گرد شد و زود سرم و پایین

انداختم ...

_ زبونت و موش خورده ؟!

اون با مسخرگی پرسید و نگاهم با بهت روش قرار گرفت ..

میخواستم سرم و به نشونه ی نه تکون بدم اما با یاد اوری حرف چانیول توی راهرو سعی کردم کوتاه و بدون لکنت حرف بزنم ...

_ ن..نه..

لبهام خشک شد وقتی حتی اون کلمه ی کوتاه و با لکنت به زبون اوردم ...

چشمای مرد رو به روم هم بعد از شنیدن صدام گرد شد و فشار دست چانیول روی پهلوم بیشتر ...

با شنیدن قهقه ی اون مرد سرم و تا حد امکان پایین انداختم و به دستام خیره شدم ....

_ اهههه یه توله ی دورگه ی خارجی که لکنتی هم هست ...

نا امیدم کردی چانیول ...

اون درحالی که نمایشی اشکش و پاک میکرد گفت و من فقط تونستم پشت سرهم پلک بزنم تا بتونم توهین هاش و تحمل کنم ...

_ چه خوب که یه مهمونی به خاطرش برپا نکردیم چون ابرومون میرفت ...

اون مرد با لحن به شدت جدی حرفش و تموم کرد و سرم و بالا بردم تا با نفرت نگاهش کنم ...

نگاه سرتاسر تحقیرش باعث شد لبام و برای کنترل کردن بغضم روی هم فشار بدم و سعی کنم عمیق نفس بکشم ...!

من که کاریش نداشتم ؟!

چرا این قدر بد رفتار میکرد ؟!

به وضعیتم نگاه کردم ...

من با پسرشم کاری نداشتم اما الان به چه وضعی گرفتار شده بودم ؟!

با اومدن یه خانوم و گفتن اینکه شام حاضره هر 3 تامون بلند شدیم و سمت جایی که اون خانوم میرفت قدم برداشتیم ...

سعی میکردم تا جایی که میتونم با چانیول چشم تو چشم نشم ...

صندلی رو برام عقب کشید و اروم روش نشستم درچه حتی بعد از اینکه نشستم هم چانیول اجازه نداد بیشتر از قبل سوپرایز شم !

I Love YouWhere stories live. Discover now