[ BAEK HYUN POV ]
اشکی که گوشه ی چشمم و خیس کرده بود پاک کردم ..
این ...
اینا همه مزخرف بود مگه نه ؟
نفسم و حبس کردم و جوری لبم پایینم و بین دندونام گرفتم که چند ثانیه بعد خون و زیر دندون هام احساس کردم .
این... این چه بلای لعنتی بود که برام اتفاق افتاده بود ؟!
م..من م..مگه به مرد نبودم ؟!
زیر چشمی به موجود منفور کنارم خیره شدم ...
مهم نبود چه قدر گریه کنم و فریاد بزنم این بچه رو نمیخوام !
دکتر گفته بود نمیتونم از بین ببریمش و اگه خیلی دلم میخواد از بین ببرمش باید روش قبلی که باعث شد یکیشون بمیره رو در پیش بگیرم اما اخمی که روی پیشونی چانیول افتاده بود اجازه ی هر فکر رو ازم میگرفت ..
قلبم درد میگرفت و هر چه قدر که سعی میکردم اروم باشم نمیشد و این همه حرص و عصبانیت تبدیل شده بود به یه درد خیلی عمیق توی گردنم ...
تنها چیزی که میتونم از حرف های ۲ ساعت پیش تحلیل کنم همین جمله ی مزخرف ، مسخره و البته ترسناکه !!!
من باردارم !
من فکر میکردم یه غده ای چیزی درست توی زیر شکمم به وجود اومده و با رشد کردنش داره بدنم و الوده میکنه و نهایتا میکشتم اما حالا ...
اصلا من یه پسرم چرا باید ؟؟؟؟
چرا ...
چرا یکی پیدا نمی شه بهم بگه چرا من این طوری شدم !!!
اصلا اینی که تو شکممه چیه ؟؟؟
و..واقعا میتونم یه موجود مثل خودم و توی بدنم پرورش بدم ؟!
چرا من بدبخت باید همچین چیزی رو تو وجودم داشته باشم ؟؟؟
چرا من لعنتی !!!
با فریاد توی دلم گفتم و اشک هایی که یهویی از هر دو چشمم پایین ریخت باعث شد دستام و بالا بیارم و روی گونه ام قرار بدم..
سنگینی نگاه چانیول و احساس میکردم اما این مهم نبود ..
نمیخواستم ..
من نمیخواستمش !
بابد چیکار میکردم ؟
چبکار میکردم تا از بین ببرمش ؟
از خودکشی ناامید شده بودم چون توی ۲ بار قبلی به این باور رسیده بودم که کسی که اون بالاس نمیخواد به همین زودیا از شرم خلاص بشه اما ..
به در ماشین خیره شدم ..
ا..اگه بازش میکردم و خودم و پایین پرت میکردم با وجود سرعت بالای ماشین میتونستم حداقل از بین ببرمش ؟
مهم نبود اگه خودم میمرم اون بچه نباید به دنیا میومد ..
ا..اگه واقعا یه موجود زنده بود دلم نمیخواست اینده ایی مثل من داشته باشه..
من نمیخوامش !
از گوشه ی چشم به چانیول که خیلی جدی در حال رانندگی کردن بود نگاه کردم .
قلبم تند تند میزد و دستام میلرزیدن ...
کجا میرفتیم ؟
چرا ساکت بود ؟
باز قرار بود چه بلایی سرم بیاره ؟
اب دهنم و قورت دادم و با صدای ارومی درحالی که سعی میکردم لکنت نداشته باشم گفتم:_ د...داریم ک...کجا م...میریم ؟؟؟
اما به هر حال لکنت گرفته بودم ..
_ خونه ی من .
نیم نگاهی بهم انداخت و جواب داد .
خونه ی اون ؟
همون خونه ایی که جهنم زمینیم و به چشم توش دیده بودم و دردش و تجربه کرده بودم ...
اشکام بدون اینکه کنترلی روشون داشته باشم ریختن و با قاطعیت گفتم
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...