ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 4 ]

6.1K 878 34
                                    

به چشمای پر از اشکش نگاه کردم.
اینکه سرش و برای خیره شدن توی چشم هام بالا میاورد به تنهایی باعث شدت گرفتن قدرت توی وجودم میشد .
با گرفتن یقه اش جسم بی جونش و سمت ماشینم کشوندم و بعد از باز کردن در عقب پرتش کردم داخل .

به التماس ها و ناله های طعمه ی دندون گیری که امشب سر راهم قرار گرفته بود بی توجه شدم و اینکه جونمیون منم این ناله ها و التماس ها رو در مقابل کلی ادم عوضی کرده باعث میشد همون مقدار رحمی که توی قلبم مخفیش کرده بودم با بی رحمی به نقطه ی تاریکی پناه ببره .
بعد از نشستن توی ماشین قفل مرکزی رو زدم و با نیشخند از ایینه ی وسط ماشین به چشم های خیسش خیره شدم .

[ WERITER POV ]

اون قدر گریه کرده بود که اگه صورتش و خونی نمیدید تعجب میکرد .
خون گریه کردن برای بکهیون 17 ساله که قلبش مثل گنجشکی که لونه اش همراه با جوجه هاش اسیر مار بی رحمی شده میزد .
اون قدری که با دست هاش به همه جا چنگ انداخته بود باعث زخم شدن سر انگشت هاش و شکستن چندتا از ناخون هاش شده بود .
وقتی در هایی که اون مرد در طول مسیر به سمتش رانندگی کرده بود باز شد باعث شد حتی از حبس کردن نفس هاس سکسه اش بند بیاد .

_ چه بلایی سرش میومد ؟

حتی فک کردن به این سوال باعث لرزیدن ستون فقراتش میشد چه برسه به اینکه بخواد وضعیت خودش و 1 ساعت دیگه تصور کنه...
صداش به خاطر جیغ و التماس هاش گرفته شده بود و گلوش میسوخت ‌.
معده ی خالیش اون قدر توی ماشین به تلاطم افتاده بود که گند زده بود به ماشین اون مرد ‌.
اون قدر توی ماشین اوق زده بود که کفه ی پشتی ماشین پر شده بود از اسید معده اش...
تنها واکنشی که اون مرد در جواب واکنش های بدنش به ترس و اضطراب نشون میداد چشم غره رفتن و پایین کردن شیشه ی سمت خودش.
کنترل اشک هاش دست خودش نبود..!

دیدن اون عمارت نورانی و فاصله ایی که با خونه اشون داشت باعث شد حس کنه سند مرگش و امضا کرده...
اون ساختمون نورانی مکان زیبایی برای از بین بردن یه پسر بچه ی 17 ساله میشد اما بکهیون به این فکر میکرد دنیا کی این قدر بی رحم شده ؟!
لب هاش از هم فاصله گرفتن و شوکه به اون خونه خیره شد.
حتی توی خوابش هم این سبک از عمارت و ندیده بود اما حالا تنها حسی که درباره ی این خونه اش داشت ترس بود و وحشت...
با لکنت دست لرزونش و به شونه ی اون مرد رسوند و با وجود لکنتی که به جونش افتاده بود شروع کرد به التماس کردن.
زمان به سرعت میگذشت و بکهیون نابودی خودش و به چشم میدید..

_ ب...برای چی ا..اوردیم ا..اینجا ؟
م..من میخوام ب...برم خ..خونه
ب...باید ب...برم...
م...من نباید ا..اینجا باشم

تنها واکنشی که از چانیول دید خیره نگاه کردن بود.
هق هق هاش قطع نمیشد و به محض پارک شدن ماشین گرون قیمتی که سوارش شده بود توی پارکنیگ سرش و گیج رفت.
در عقب توسط چانیول پیاده شد و اون مرد بدون اینکه به گندی که توی ماشینش اتفاق افتاده بود توجه کنه بازوی بکهیون و گرفت و بعد از گفتن راه بی افت سمت جلو هلش داد.
تلو تلو خورد اون جسم درد دیده و نگاهی که با ترس بهش خیره میشد به چانیول این باور و میداد که یه شیطان واقعیه.
شیطانی که همراه با گناهکارا توی اتیش جهنم میسوزه و به تشویق کردنشون به گناه ادامه میده.

I Love YouWhere stories live. Discover now