ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 122 ]

923 191 23
                                    

با رسیدن به مهمونی چانیول فرمون ماشینش و اروم به سمت پارکینگ چرخوند و رو به روی درب ورودی اصلی توقف کرد.

فضای جلوی در به شدت شلوغ بود و ماشین های زیادی در صف انتظار پیاده شدن منتظر بودن.
به فضای نورانی و میز های پراکنده شده بین درخت های کوچیک و بزرگ خیره شد و نیشخند زد.

مهمونی نوچه های یاکوزاها هم به بزرگی جشن عروسی یه پرنس یه کشور بود و چانیول خوب میدونست پشت همچین فضای درخشان و بکری چه جهنم سیاهی پنهان شده..

با توقف ماشین کمربندش و باز کرد و دست بک و بعد از فشار کوتاهی که بهش وارد کرد رها کرد‌.
از ماشین پیاده شد و دکمه ی وسط کتش و همزمان با دور زدن ماشین بست..
ریموت و توی دست یکی از افرادش که در کنار مردی که برای گرفتن ریموت اومده بود قرار داد و بدون خیره شدن به چهره گیج مرد که کنار ماشین ایستاده بود در سمت کمک راننده رو باز کرد.

در همین حین دخترک توی سالن با گرفتن جام شرابش به مایع تیره ی توش خیره شد و با چسبوندن لب هاش به ظرف کریستالی کمی ازش مزه کرد.

طعم تند و گس شراب چندین ساله گلوشو میسوزوند اما سوهیون بی توجه بهش نگاهشو روی فضای دارک توی سالن میچرخوند.

با شنیدن صدای اشنا و نزدیکی سرش و پایین برد و به گوشیش خیره شد.
با دیدن اسم ته وون ابروشو بالا انداخت و لیوان پایه دار مشروب و روی میز قرار داد.

پوست برهنه ی پاش به خاطر درز پیراهن مجلسی زرشکی رنگش و قرار گرفتن روی همدیگه همو لمس میکردن اما سوهیون بی توجه بهش جواب ته وون و داد...

_پارک چانیول امشب توی مهمونی شرکت نمیکنه..!
وارد خارج شهر شده و فکر کنم میتونیم طبق فاز یک نقشه امون پیش بریم..

سوهیون نیشخندی زد و جداره ی خنک لیوانو لمس کرد..

_درسته!

اولش یکم نگران این موضوع بود که هویت بڪ براے اونا فاش بشه اما میدونست هیروکے و ادمایے مثل اون خیلے خیلی با نفوذ تر از چیزے هستن که تصور میکرده!

به هرحال بڪ قرار بود خیلے جاها همراهش باشه و هرچند اگه سند ازدواجشون قرارداد مزخرفے بیش نبود اما ترجیح میداد از همون اول قدرتش براے محافظت از خانوادشو به اونا نشون بده.

اون قصد نداشت هویت پسرے که مطمئنا اونا تونسته بودن توے این ۴ ماهے که به نیویورڪ اومده بود ربطش و باهاش پیدا کنن مخفے کنه تا زیاد روش زوم کنن و درگیر مخفے کارے چان بشن.

دست هیروکی این بار سمت بک دراز شد و چون با اخمی که درهم شده بود به حالت معذب بک و نگاه خیره ی هیروکی و خانواده اش خیره شد.

با رد و بدل شدن چند جمله ی معمولی و کوتاه بینشون چان توسط هیروکی به میزی دعوت شد که احتمالا قرار بود تا قبل شام به انجام کاری متحمل بشه..

I Love YouWhere stories live. Discover now