ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 18 ]

4.2K 611 8
                                    

با چشمایی که اشک توشون موج میزد بهم خیره شد و اهسته سمت وان قدم برداشت ...
اولین پاش که توی وان قرار گرفت چهره ی از درد جمع شده اش باعث شد بازوش و بگیرم و کمکش کنم اون پاش و هم توی وان بزاره اما انگاری با یه چالش جدید رو به رو شده بودیم ...!
میخواست بشینه اما دردش میگرفت و این بار هم من مجبور شدم کمکش کنم بشینه ...
البته کارم جنبه ی کمک نداشت چون با خشونت توی وان نشوندمش و بلند شدن صدای جیغش باعث شد دستم و بالا بیارم و شقیقه ی دردناکم و ماساژ
بدم ..

_ ایییییی ....

دست هاش کناره وان و گرفتن و سعی کرد بلند شه اما دستم و روی شونه اش گذاشتم و به چشمای اشکیش خیره شدم ...

_ الان خوب میشی !!!

مظلومانه پلک زد و با همون لحن که باعث پیچش دل ادم میشد گفت

_ ب...بزار ب..بلند شم !

_ بشینی توش خوب میشی !

سعی کردم با نهایت مهربونی بگم اما اون با یه بغض که صدای خش دارش و پخته تر میکرد گفت ...

_ ن..نمیخوام !
ا...اگه میخ..میخواستی خوب ش...شم ا..اون ک..کار و نمیکردی !

_ باید ادبت میکردم ..

با صدایی که همچنان اروم بود زمزمه کردم و به صورت خیس از اشکش خیره شدم ...
اون اما فریاد زد و باعث شد تلاطم قفسه ی سینه اش شدت بگیره ...

_ ا...اون طوری ؟!!!
ا..اصلا چ...چه ربطی ب..به توی ع..عوضی داره ؟!
ت..تو کیم میشی ه...ها ...؟!
پ.پست فطرت!

با تنفر حرفش تموم کرد اما با تحدید در مقابلش گفتم ...

_ خفه شو ...
دوباره شروع نکن !!!

سرش و پایین انداخت و با دیدن لرزش شونه های کوچولوش فهمیدم دوباره داره گریه میکنه ...
شامپویی که مخصوص موهای خودم بودم و عاشق بوی وانیلش بودم و برداشتم و درحالی که کنار وان ایستاده بودم روی سر بکهیون ریختمش ...
بدون توجه به چشماش که از اشک برق میزد و چند لحظه قبل بهم خیره شده بود دستم و بین موهاش فرو کردم و با ارامش عجیبی شروع به ماساژ دادن سرش کردم ...
پف کله اش به لطف موهای پرپشت و طلایی رنگش بود و اینکه کله ی فندقیش تا این اندازه کیوت بود باعث میشد با انرژی بیشتری موهاش و بین انگشت هام بلغزونم....
مطمئنا با این وضعیت بدنش نمیتونست خودش و سریع بشوره و نمیخواستم جلوی پدر لعنتیم بد به نظر بیاد ..
بعد از شستن موهاش زیر دوش وایستادم و درحالی که از گرمای ریختن اب گرم روی شونه هام لذت میبردم با بکهیون نگاه کردم ...
سمت قفسه ی شامپوهام برگشتم و شامپویی که باهاش موهای بکهیون و شسته بودم و برداشتم و یکمیش و توی دستم ریختم ...
مشغول ماساژ دادن پوست سرم بودم که نگاهم به بکهیون گره خورد ...
یکم‌ جلو تر رفتم و با اخم بهش خیره شدم ...
سرش و پایین انداخته بود و دستی که زیر اب درحال تکون خوردن بود نشون میداد داره یه کاری میکنه اما چیکار ؟!
سرپوش وان و برداشتم و با خروج اب و تعویضش با اب تمیز و شفاف تونستم واضح تر همه چی رو ببینم ...
دستش یه مارک به شدت پر رنگ که تقریبا کبود شده بود و فشار میداد و اینکه زیر لب حرف میزد باعث میشد با کنجکاوی جلو برم .
با تعجب و البته بهت بهش خیره شدم اما قصد نداشت اون کارو تموم کنه ...
هر از چندگاهی پاش و به سمت شکمش جمع میکرد و وقتی پاش از اب بیرون میومد میتونستم پوست قرمز شده اش و ببینم ...
اخم کردم و با دست کفیم ساعدش و چسبیدم و سمت خودم کشیدم ...

I Love YouDonde viven las historias. Descúbrelo ahora