ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 27 ]

3.6K 584 5
                                    

[ BAEKHYUN POV ]

با اینکه دیگه اون صدا رو نمیشنیدم اما الان دقیقا تو مغزم و تو وجودم
اون صدا رو حس میکردم .
پسر ...
با اینکه اون بچه رو نمیخواستم اما تصورم از بچه ام تو این چند روز شاید یه دختر کوچولو و ناز بود اما با فهمیدن اینکه بچه ام هم جنسمه دروغه اگه بگم خوشحال نشدم!!!
من واقعا خوشحال بودم اما با این وجود...
با این وجود ناراحت بودم ...
خیلی ناراحت بودم ...
درسته که دکتر گفته اگه این بچه از بین بره برای سلامتی من خوبه و وجودش تو بدنم بهم اسیب میزنه اما ای کاش ...
نفسم و حبس کردم ‌.‌
احساس بدبختی میکردم ...
حالا که میدونستم اون بچه قرار نیست از بین بره دلم میخواد ای کاش اون یکی هم زنده بود ‌...
اما نه ولی خب اون بیچاره چه گناهی داشت که به خاطر ضعیف بودن من
جونش و از دست داد !!!
اصلا چرا من ؟؟؟
چرا منی که این قدر بدبختم باید جنسینم زیر سوال بره !!!
شکمم درد میکرد و یکم هم گرسنه بودم ، دلم خیلی کاکائو می خواست اما خب جرات نداشتم چیزی بگم !!!
از این همه فکرای ضد و نقیض خسته بودم و بی حوصله ...
همین طوریش هم چانیول با رفتار هاش من و میترسوند و البته گیجم میکرد .
دیدن گریه و چشم های براقش واقعا باعث تعجبم شد طوری که یه لحظه نگاهم فقط و فقط روی اون دونه های درشت و شفاف زوم شد اصلا چه طور امکان داشت که پارک چانیول گریه کنه ...
شاید اون پسر احساسی بود اما بازم برای منی که کمتر از سه روز در طی پنج ماه قبل دیدمش این یکم زیادی تعجب برانگیز بود چون خب اون ...
اصلا طوری نبود که بشه بهش گفت راحت گریه کنه پس چرا ؟؟؟
این یعنی امکان داره که ....
اون عوض شده باشه ؟؟؟
یعنی دیگه اذیتم نمی کنه و ازارم نمیده ؟؟؟
در طول مدتی که از مطب دکتر بیرون اومده بودیم دستم رو درست جایی که اون دکتر ژله ی سردی ریخته بود گذاشته بودم و همش با خودم میگفتم : " اره بکهیون اون موجود کوچولویی که تو اون مانیتور دیدی اینجاست !! اون صدا اون تپش قلب همش از اینجا بود !!!!
باورت میشه که داری یه بچه تو خودت بزرگ میکنی ؟!!! "
من مادرش میشم یا باباش ؟؟؟
چرا داشتم این قدر اسون به اینده ایی که معلوم نبود چیه بر خورد میکردم؟
قراره چه قدر ریلکس پیش برم ؟؟؟
سرم و به شیشه ی ماشین تکیه دادم و چشمام و بستم...

[ CHANYEOL POV ]

با سرعت زیاد ماشین و جمع نبودن حواسم تویه چاله ای افتادم و ماشین تکون محکمی خورد .
با بلند شدن صدای آهههههه ی درد ناک بکهیون سرم و سمتش چرخوندم و با دیدن اینکه بکهیون شکمش و داره و خم شده قلبم ایستاد.
زود ماشین و به کناری هدایت کردم و سمتش خم شدم و دستم رو روی رون کشیده اما نرم پاش قرار دادم

_ ه...هی بک خوبی ؟؟؟
من متاسفم !!!
درد داری ؟؟؟
می خوای بریم بیمارستان ؟؟؟
م...من حواسم ن...نبود ب...بخشید !!!!

_ م...من خ...خوبم !!!

به سختی گفت و باعث به وجود اومدن لبخند متاسف و معذبی روی لب هام شد اما وقتی دستم و از روی پاش پس زد لبخندم جمع شد..
دوباره حرکت کردیم و یکم جلو تر کنار یه دارخونه ایستادم تا داروهایی که دکتر گفته بود و بخرم...
برگه ایی که دیروز شیومین توش چندتا تقویتی نوشته بود و به دکتر نشون داده بودم و دکتر گفته بود اشکالی نداره اگه ازش استفاده کنه .
اونا رو هم گرفتم و سمت ماشین رفتم .
با دیدین نگاه خیره ی بکهیون سرم و به اون سمت چرخوندم و با دیدن اینکه به در ورودی یه کافه خیره شده با تعجب پلک زدم ...
مطمئنا نمیتونستم الان ببرمش اونجا چون قرار بود برم شرکت اما نگاه اون پسر و پوست رنگ پریده اش باعث شد با حالت دو به اون سمت قدم بردارم .
شاید چیزی میخواست یا گرسنش بود و خجالت میکشید چیزی بگه...
وقتی وارد کافه شدم سمت قسمت سفارشات رفتم و به کیک هایی که توی یخچال بود خیره شدم .
یه کیک دو نفره ی شکلاتی با یه ایس امریکانو گرفتم و به محض اماده شدن سفارشم باکس کاغذی رو گرفتم و از کافه بیرون اومدم .
سمت ماشین رفتم و بعد از اینکه داخلش نشستم به بکهیون خیره شدم .
این بار دست هاش و جلوی پاش قفل کرده بود و بهشون نگاه میکرد .
باکس کاغذی رو روی پام گذاشتم و نایلون داروها رو هم تو قسمت خالی بین صندلی خودم و بکهیون .
ایس امیکانو و کیک شکلاتی رو در اوردم و ار اونجایی که با خونه تقریبا ۲۰ دقیقه فاصله داشتیم میتونست بخوردش...
ایس اریکانو رو بهش داد و کیک از ظرف پلاستیکی بیرون اوردم و همراه با قاشقی که گرفته بودم جلوش گرفتم .

I Love YouWhere stories live. Discover now