ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 57 ]

2.2K 329 21
                                    


اهنگ این پارت و میتونید توی چنل ناشناس تلگرامم دانلود کنید 🥀
@Black_queen88
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

[ MINHO POV ]

_ داریم کجا میریم ؟

با شنیدن صدای گرفته و خواب الود بک دستم و به کمرش رسوندم و همون طور که سمت اتاقی که برای خودم بود میبردمش نگهش داشتم ...

_ میریم اتاق من ...

اروم به زبون اوردم و با خودم فکر کردم اگه امشب کنارم نباشه روانی میشم ...
من دقیقا 19 سال از بچه ام دور بودم و یه جورایی حتی توقع اینکه پدر باشم و نداشتم و حالا که چند وقتی میشد از این موضوع مطلع بودم ، هنوز رابطه ی خوبی با پسر خودم نداشتم و خیلی ازش دور بودم ...
باید این فاصله رو جبران میکردم چون بعد از این همه سال یه هدف جدید و مشخص برای زندگیم پیدا کرده بودم !
هدفی که باید براش میجنگیدم ...
مطمئن بودم که میتونم بک و حمایت کنم اما باید حواسم به این موضوع میبود که پسرم به اندازه ایی سختی کشیده که باید حواسم جفت و جور باشه تا وقتی پیششم چیزی به درد ها و مشغله های ذهنیش اضافه نشه ...!
در اتاقم و باز کردم و اجازه دادم اول بک وارد اتاق بشه ...
قبل از اینکه در بسته بشه برگشتم و به پسری که پشتمون بود گفتم تا وسایلمون و توی اتاق و کنار دراور بزاره ...
دست بک و سفت گرفته بودم و از اینکه دست کوچولو و سردش بین دستام گم میشد حس خوبی داشتم ...
حسی که منشاءش این تصور بود که وقتی کنارمه کسی نمیتونه بهش اسیب بزنه ...!
وقتی صدای بسته شدن در و شنیدم و مطمئن شدم که توی اتاق تنهاییم سمت تخت هدایتش کردم .
وقتی روی تخت جا گرفت جلوش ایستادم
زمانی که دیدم سرش و بالا گرفته و بهم نگاه میکنه تصمیم گرفتم جلوش زانو بزنم ...
دلم نمیخواست گردنش برای خیره شدن بهم درد بگیره !

_ چ...چراههههه من و اوردی اینجا ؟

کاملا خواب الود بود و یه جورایی مطمئن بودم الان 90 %سیستم بدنش غیر فعاله .

_ دلت نمیخواست بیای ؟

اروم پرسیدم و با انگشت شستم روی پهلوش خط های فرضی کشیدم ...

_ نه برام..اههههه... فرقی نمیکرد ...

اون قدر اروم و بی خیال این حرف و گفت و که فقط حس تلخش توی ذهن و روحم به جا موند ...
به دهن دره ی کیوتش بین حرف هاش فکر کردم و موهاش و از روی صورتش کنار زدم .
بدنم برای طولانی بودن مدت رانندگی خسته بود اما با این وجود لبخند زدم .
بلند شدم و سمت وسایلمون که کنار دراور بود رفتم ...
یه ست لباس خونگی برداشتم و وقتی برگشتم سمت بکهیون سرش پایین افتاده بود و دستاش روی رون ظریف پاهاش ستون شده بودن !

_ بک

به ارومی صداش زدم و مثل چند دقیقه پیش جلوی پاهاش زانو زدم تا بتونم صورتش و ببینم !

I Love YouDonde viven las historias. Descúbrelo ahora