ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 113 ]

919 244 61
                                    

درحالی که دنیل و روی کاناپه ی توی اتاق مطالعه ام میزاشتم لبخند زدم.
دستم و روی لپش گذاشتم و با احساس گرمی که چندان هم غیر عادی نبود سر تکون دادم.
قبلا شنیده بودم که واکسن زدن با تب همراهه و نگران بودم دنیل زیادی بابت این موضوع اذیت بشه.
شربتی که بهش دادیم یکم خواب الود و گیجش کرده بود و بعد از شیرخوردن خوابیده بود.
دلم نمیومد پایین تنهاش بزارم و اورده بودمش بالا تا امروز همون طور که با هیونگ جون درس میخونم حواسم بهش باشه.
ازش فاصله گرفتم و سمت میزم رفتم.
زاویه ی قرار گرفت کاناپه دقیقا جلوی میز بود و من میتونستم خیلی راحت اون کوچولو رو زیر نظر بگیرم.
با تقه ایی که به در خورد و بعد از باز شدنش به هیونگجون خیره شدم و نفس نفس زدنش به همراه صورت سرخ شده اش بهم نشون میداد حسابی به خودش برای زود رسیدن سخت گرفته.
اون و برادرش توی امریکا تنها زندگی میکردن و زندگی کردن 3 نفر اونم توی اتاقک نه چندان بزرگ باغبانی پدربزرگش براشون حسابی سخت بود.
میتونستم کار کردن اونم بدون هیچ پشتوانه ایی چه قدر میتونست براشون سخت باشه چون به هرحال هیونگ هام هم تجربشون کرده بودن..!
با یاداوری هیونگ هام لبخندی از روی دلتنگی زدم.
سهون هیونگ تقریبا یک روز درمیون بهم زنگ میزد و میگفت بریم تا بهشون سر بزنیم چون سختشونه که هی برای چانیول مزاحمت ایجاد کنن.
به خاطر واکسن دنیل و درسا فرصت نداشتم تا بهشون سر بزنم اما به هرحال حتی اگه اونا هم میومدن قرار نبود مزاحمت ایجاد کنن...!!!
یکم بعد هیونگجون صندلی کنار من و برای نشستن انتخاب کرد و یادش نرفت یکی از کتاب های مخصوص تست زبان و بگیره..
این طور که مشخص بود وارد شدن به دانشگاه برای افرادی که بومی امریکا نبودن با یه ازمون از مهارت حرف زدن و حتی ترجمه همراه بود که خیلی خیلی مهم هم بود...!
پاهام و روی هم انداختم و به دست هیونگ جون خیره شدم که هایلایت شبرنگی رنگ و روی قسمت های مهم متن حرکت میداد.
نگاهم و چرخوندم تا به پسرم خیره بشم...
صورت ارومش و قفسه ی سینه اش که اروم بالا و پایین میشد باعث میشد لبخند ضعیفی بزنم...
دیروز به هیونگمین گفته بودم که لازم نیست بیاد و میخوام این روزا خودم کنارش باشم.
با وجود اینکه درسم مهم بود اما به قدری وقتم و نمیگرفت که از پسرم دل بکنم!

***

درحالی که دنیل و توی بغلم گرفته بودم توی اتاق قدم برمیداشتم و سر برفی با هر حرکت من به سمت چپ یا راست میچرخید.
هندزفری های بی سیمم توی گوشم فرو رفته بودن و ویسی که امروز ضبط کرده بودم توی گوشم میپیچید.
بهتر بود تا اخر همین ماه از خوندن زبان دست بکشم!
تقریبا حالم از اینکه همش توی این سه ماه و خورده ایی که به امریکا اومدیم با این درس جلو میرفتم بهم خورده بود.
یادگیری زبان تا این اندازه با وجود خنگ بودن من توی یادگیری اونم توی کمتر از پنج ماه یه جور معجزه بود که به نظرم باید توی گینس ثبتش کنن اما به هرحال همینکه ساعات مطالعه ام و بالا بردم خودش کلی بود.
دنیل یکم نااروم بود و هرکاری میکردم دست از غرغر و گریه برنمیداشت.
جدیدا از خودش صداهای کیوت در میاورد و وقتی باهاش بازی میکردم لبخند میزد.
دیدن لثه های بی دندونش واقعا دوست داشتنی بود و چاله گونه ی بامزه اش که با پر شدن لپاش بعد از خندیدن مشخص بود باعث میشد از زیباییش بغض کنم.
با قرار گرفتن دستی روی شونه ام با تعجب سرم و چرخوندم و از زمزمه کردن جمله های انگلیسی زیر لبی دست برداشتم.
با دیدن چانیول لبخند زدم و موهای خیس و پخش شده توی صورتش نشون میداد تازه از حمام بیرون اومده.
یه جورایی..این جور وقتا یه نبض ضعیف و تو شکمم حس میکردم..
چانیول واقعا گنده و جذاب بود!

I Love YouWhere stories live. Discover now