سرشو به عقب چرخوند و با دیدن اینکه دو نفر از پشت پنجره های ماشین خودشون و به سمت بیرون خم کردن و درحال تیر اندازین چشماش گرد شد.
پس این یه تله ی لعنتی بود..!
نگاهشو به جلو داد اما یهو شیشه ی ماشین دقیقا یکم اون طرف تر سوراخ شد و خون گرم روی صورتش پاشید..
چشماش با بهت باز شدن و سرشو با تعجب به سمت راست چرخوند و با دیدن سر بی جون پسری که کنارش نشسته بود و به یه گوشه کج شده بود شوکه شده دستشو به فرمون رسوندو تلاش کرد ماشین از راهش منحرف نشه و تو مسیر خودش بره..
تقریبا چند ثانیه از کاری که درحال انجامش بود گذشته بود و ذهنش به قدری بهم ریخته بود که حتی نمیتونست خودشو جمع و جور کنه..
تنها چیزی که توی ذهنش بود این بود که چرا به فاکینگ مشکوک بودن اوضاع شک نکرده و اگه چانیول ببینتش بیچاره میشه!با شنیدن صدای شلیک پلک هاشو روی هم فشار داد و با دیدن راننده موتوری که فاصله ی تقریبا کمی باهاش داشت و دقیقا به سمت موتور ماشین هدف گرفته بود و شلیک میکرد اخم هاش درهم شد.
گوشاش به خاطر بلندی و پشت سرهم بودن صدای شلیک به شدت حساس شده بودن اما اون توی یه چشم بهم زدن چرخیدن ماشین دور خودش و شیشه هایی که خورد شدن و دید و همون لحظه به این فکر کرد..
همه چی تموم شده!***
به محض بیرون اومدن از اتاق به سمت راهروی منتهی به سالن کشیده شد.
دستش و روی دست چان که کمرش و گرفته بود قرار داد و فشار ضعیفی بهش وارد کرد..
از روی نفس های عمیق چان میفهمید که عصبیه اما نمیدونست چرا تو این جور موقعیت ها وقتی تو دست و پاشه مثل اسلایم بین دست هاش فشرده میشه.
با رسیدن به سالن و بالا آوردن سرش جوری یکه خورد که اصلا انتظارش و نداشت.
دیدن منظره ی جلوش حسی شبیه به حس متوقف شدن تپش های قلبش و به سراغش اورد.
چان زیادی عصبانی بود و توجهی به محیط نداشت و با نشستن پدرش روی یکی از صندلی های توی سالن جلوش نشست و شروع کرد به سرزنش کردنش_برای چی اون کوفتی رو قبول کردی؟!
من اونجا علنا مخالفت کردم اما توئه لعنتی برای بار هزارم منو تو دردسر انداختی!!!
ما هیچ وقت محموله هایی مثل اسلحه رو جا به جا نکردیم چرا نمیفهمی خطر این کار از هرچیزی بیشتره؟؟؟؟بک صدای چانو پشت بندش صدای لینو میشنید اما برای درک حرفاشون زیادی بهم ریخته و گیج بود.
ادمای نیمه برهنه ی زیادی سرتاسر سالن پخش شده بودن و نگاه بک قفل قلاده های اهنی و به شدت ترسناکی بود که دور گردنشون بود.نگاهشو تو سالن چرخوند و با دیدن پسری که روی زانوهاش ایستاده بود و یه زن صورتش و با انگشت های کشیده و ناخون های تیز مانیکور شده اش لمس میکنه و مثل یا کالا برای خرید براندازش میکنه چشماش گرد شد.
چشمای شیشه ایی شده اش و همین طور بدن لرزونش توجه هرکسی رو جلب میکردن چه برسه به چشمای تیز بین زن.
دست چان هنوز هم محکم دستشو گرفته بود و البته که اون قدر عصبی بود که متوجه ی لرزش از روی ترس بدن بک نشه...
نگاه بک قفل پای زن شد که بین پاهای پسر رفت و بین روناش فاصله انداخت و بعد شروع کرد به مالش دادن پایین تنش..
عرق سرد رو کمرش نشسته بود و نگاهش جایی بین تیله های قهوه ایی پسر زانو زده گم شده بود...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...