دستم و روی سطح میز به حرکت در اوردم تا ریموتش و پیدا کنم اما با بلند شدن بکهیون با تعجب سمتش چرخیدم..
تصور میکردم خوابیده باشه اما سمت من خم شد و دستش و سمت اباژور دراز کرد...
بعد از خاموش کردنش توی فاصله ی کمی ازم دراز کشید ..._ فکر می کردم خوابیدی...
اروم گفتم و خودمم از صدای خش دارم تعجب کردم و سعی کردم گلوم
و صاف کنم.
بک جوابی نداد اما بعد از گذشت 3 دقیقه و ۳۰ ثانیه درحالی که هر ثانیه
رو برای کم شدن دردم میشمردم یهو گفت..._ خوبی ؟؟؟
صدای اروم و معذبش باعث شد به هر شکلی بود خودم و سمتش بچرخونم و توی تاریکی به چشمای براقش خیره بشم..
زیبایی خیره کننده اش و حالت پاپی شکل چشم هاش درحالی که اتاق توی تاریکی فرو رفته بود جلوی چشمم بود و برای اینکه همزمان قلبم و از حرکت بندازه و بعد با سرعت سرسام اوری به تپش بندازتش کافی بود ..._ اهوم...
مگه میشه تو اینجا باشی و خوب نباشم ؟اروم گفتم و بعد از بلند کردن دستم شونه اش و گرفتم و سمت خودم کشوندمش
با اینکه اکثرا توی خواب بهم لگد میپروند یا جوری بهم میچسبید که خوابم میپرید اما به هر حال وقتی کنارم خوابیده بود حس بهتری داشتم...
همینکه بود بهم حس خوبی رو میداد ...
اون قدر چیزایی که در کنارش تجربه میکردم ناب بود که با فکر به قبل از اینکه پاهاش و توی زندگیم بزاره احساس مرگ میکردم .
چه طور دووم اورده بودم ؟!
قبلا درگیریای ذهنیم اون قدری زیاد بود که وقتی روی تخت دراز میکشیدم خوابم نمیبرد و مغزم اروم نمیگرفت و مجبور میشدم قرص مصرف کنم و چون قلبم به اون قرصا واکنش خوبی نشون نمیداد نمیتونستم همیشه ازش استفاده کنم و بعضی شبا تا صبح بیدار میموندم ...
اما حالا...
احساس میکردم وقتی صدای نفس هاش و میشنوم قلبم همراه با بالا و پایین شدن قفسه ی سینه اش می تپه ...!
مهم نبود که توی خواب لگد میپروند یا جوری توی بغلم اروم میگرفت که برام راحت نبود ، همین که بود و نفس میکشید از سرم زیاد بود ...
به هرحال حتی اگه بدون هیچ دلیلی میخواستم خلافش و هم ثابت کنم نمیشد!
بدنم با اومدن بکهیون مقاوم شده بود و اثری از پارک چانیولی که همیشه باید بعد از اومدن به خونه از شدت فشار کار و حرص خوردن قرص میخورد نبود.
بکهیون با تردیدی که توی تاریکی هم مشخص بود خودش و جلو کشید و سرش و به سینه ام تکیه داد...
چشمام گرد شد و با بهت نفسم و حبس کردم ...
خودش اومده بود و این طوری سرش و گذاشته بود روی سینه ام ...
بکهیون خودش جلو اومده بود و خودش و توی بغلم انداخته بود ..
فکر کنم باید قلب مریضم و به این کاراش عادت بدم و مِن بعد به خاطر کیوتیش قرص بخورم...
دستی که زیر سرش قرار داشت و روی کمر برهنه اش قرار دادم و اروم بالا و پایین کردم..
گونه ی نرمش روی قفسه ی سینه ی برهنه ام باعث می شد برای اینکه شب های دیگه هم لباسش و در بیارم و این طوری بیشتر لمسش کنم برنامه بریزم ..!
بکهیون که همزمان دنبال توجه بود و خجالت هم میکشید واقعا کیوت و خواستنی بود...
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...