غذامون خیلی وقت بود که تموم شده بود و عجله ایی برای بلند شدن نداشتیم اما با زنگ خوردن گوشی چانیول سرم و سمتش چرخوندم...
بدون توجه به من همون طور که با اخم به دنیل خیره شده بود با تلفن حرف میزد..
تو جاش نیم خیز شد و درحالی که با تعجب نگاش میکردم دنیل و به داد و با گفتن " برمیگردم " ازم دور شد..
با چشمای گرد شده به دور شدنش نگاه کردم اما چند ثانیه بعد بیخیال سرم و سمت دنیل چرخوندم و با روشن کردن گوشیم وارد دوربین شدم تا چندتا عکس ازش بگیرم..[ CHANYEOL POV ]
_ مطمئنی ؟
_ بله قربان تا مطب تعقیبتون کردن و الان هم همین اطرافن..
چان بعد از گاز گرفتن لب هاش سری تکون داد اما چشماش با درک اینکه بکهیون الان تک و تنهاست گرد شد و سریع گفت...
_ من باید برم بکهیون تنها...
_ تنها نیست!
همون زمان که براتون زنگ زدم چندتا از بچها رو فرستادم مواظبشون باشن...چان ووک سریع گفت و چانیول نفس راحتی کشید..
_ نفهمیدین کین؟
با اخم پرسید...
_ بچه ها دارن شناسایی میکنن...
یکیشون وسط راه یهو غیب شد اما شماره پلاک و مدل ماشینش و برداشتیم قربان.._ خوبه....
چانیول در جواب چان ووک سر تکون داد و با اخم به فضای بیرون خیره شد...
کی به خودش اجازه داده بود تعقیبش کنه و به چه دلیل؟![ JUNGKOOK POV ]
با سوار شدن چانیول سوار بنز مشکی رنگ بعد از زدن ماسک و عینکم از ماشین پیاده شدم...
این طور که مشخص بود افراد چانیول متوجه اینکه چند نفر دنبال رئیسشون کرده شده بودن و چانیول و خبر کرده بودن..
اون طورام که فکر میکردم پخمه نبودن چون تعداد زیادشون از ماشینا پیاده شده بودن و توی فضای تفریحی پخش شده بودن...
زنبورای چانیول احساس خطر کرده بودن و دور ملکشون پخش شده بودن!
البته بعید میدونستم که متوجه ی من شده باشن اما به هرحال احتیاط حرف اول و میزد و قصد داشتم از نزدیک به خانواده ی پارک چانیول خیره بشم...
بفهمم ملکه اش کیه و چرا رابطه ی اون دوتا این همه دردسر درست کرده!
از کنار یکی از ماشین های تعقیب کننده رد شدم و نیشخندی زدم که البته زیر پوشش ماسک مخفی موند...
اون احمق باید هرچی زود تر دمش و میزاشت رو کولش و فرار میکرد!
همین الانش هم لو رفته بود...
با ورودم به فضای تفریحی و گردشگری چشمام و زیر عینک ریز کردم..
نمیدونستم قراره بین این همه ادم چه جوری میتونم پیداش کنم و اصلا به چه دلیلی این قدر کنجکاوم؟!
یکم که جلوتر رفتم تونستم افراد چانیولو که بین مردم پخش شده بودن و ببینم!
خب انگاری اون ملکه قرار بود همین اطراف باشه!!!
درحالی که کاملا عادی قدم برمیداشتم چشمام و میچرخوندم تا اون لعنتی رو پیدا کنم...!
میخواستم ببینم پارک چانیول بزرگ با کی وارد رابطه شده و خطر حفاظت ازش و پذیرفته...
از اونجایی که از صبح حواسم بهشون بود میتونستم اندازه ی بدن ، رنگ مو و حتی لباسش و به خاطر بیارم به محض اینه یه پسر و با مشخصاتش پیدا کردم خیلی سریع روی نیمکتی که فاصله ی کمی باهاش داشت نشستم و نگاش کردم..
اون زیادی ساده و اسیب پذیر بود...
اینو تونستم تو اولین نگاه بفهمم و خب ..
با وجود بچه ی توی بغلش خیلی اسیب پذیر تر به نظر میومد...
نیمرخش به شدت برام اشنا بود اما هرچی سعی میکردم چهره اش و به خاطر بیارم به یاد نمیاوردمش!
به خیره شدن بهش ادامه دادم...
بهش میخوردن سن کمی داشته باشه و ارامشی که توی حرکات و نگاهاش به بچه ی بین دست هاش میداد حتی برای منم عجیب بود...
چه طوری با قرار گرفتن کنار همچین مردی این قدر ریلکس و راحت رفتار میکرد؟!
مطمئنا اختلاف سنی زیادی هم با چانیول داشت و تا امروز نمیدونستم پارک چانیول در کنار تموم گندهاش زده توی کار بچه و پدوفیل بوده!
YOU ARE READING
I Love You
Romance🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدره، مردی که دوست پسـر و مـادرش رو به قـتل رسوندن و اخـتلال روانـی پیدا کرده! چی میشه بکـهیون برای فرا...