ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 125 ]

2.3K 305 119
                                    

چان دستشو دور دنیل حلقه کرده بود و همون طور که تقریبا زیر نگاه خیره ی برادرای بکهیون و چهره های باز شده از خنده ی خانوم هان و سارا درحال قاطی کردن بود شروع به قدم هایی که کوتاه بودن برداشت.
دستش روی شکم دنیل حرکت میکرد و تقریبا تیشرت و جکت ستی که با دنیل پوشیده بود و به احتمال زیاد بکهیون هم تنش کرده بود باعث خیرگی نگاه افراد حاضر توی خونه و بیشتر معذب شدنش بود.

با پیام کیونگ تموم برق های خونه خاموش شد و این مساوی بود با اومدن پدر بک و تعجبش بابت این شلوغی.

مینهو که تقریبا بهت کرده بود با خنده سمت نور کم سوی شمع جلوی چان قرار گرفت و به چشمای گرد شده ی دنیل و حالت ترسیده اش به خاطر تاریکی خندید.

چان اروم شمعو خاموش کرد و میتونست صدای قدم های بکهیونو بشنوه ولی قبل از اینکه حتی بتونه تمرکزشو روی صدای قدم های بکهیون بزاره دنیل توی بغلش دست و پا زد و با نق های ضعیفی و صدایی که قبل گریه از خودش در میاورد باعث شد سر همه شوکه به سمتش بچرخه.

هل شده دنیلو بالا اورد و بعد چرخوندش صورتشو نزدیک خودش نگه داشت تا بتونه ببینتش

-هیشش..پسر کوچولو ددی همینجاس..

متاسفانه دنیل با چشمایی که تقریبا خیس شده بودن نگاهشو روی صورت چان میچرخوند و چان تو لحظاتی که نمیدونست باید حواسشو به چی جمع کنه صدای همسرشو شنید!
هیچ وقت حتی فکرشو نمیکرد ادمی مثل اون که برای هندل کردن سخت ترین شرایط اموزش دیده توی همچین وضعیتی این طوری هل کنه.

-چانیول... چانیول کجایی؟
چرا چرا چ..چراغا شلوغه؟

چان توپوق بین کلمات بهم چیده شده ی بک و متوجه شد و با نور گوشی بک که روی صورتش بود و پسر کوچیک تر با ترس و دست درحال لرزیدن تقریبا سمت پله ها رفته بود و درحال گشتن ایکون چراغ قهوه گوشیش بود دید.
بک چراغ قهوه رو روشن کرد و تقریبا یه پاشو روی پله گذاشته بود اما با شنیدن صدای ترکیدن و بعد نوری که روشن شد چشمهاش از شدت نور یهویی روشن شده ی پذیرایی جمع شد.

پلک هاش تقریبا میپریدن و نگاه شوکش روی صورت خندون خانواده و لوهان و کیونگی که تو اون تصویر زنده کنار هیونگ هاش قرار گرفتن موند.
دنیل و پسرش و همین طور پدرش و خانوم هان که از بین کاغذ رنگی های ریز و براقی که تو وسیله ی دست هیونگ هاش ترکیده بودن بهترین منظره ایی بود که میتونست ببینه و تپش های قلبشو اروم کنه.

-ا..اخه..

صداش بین صدای تولدت مبارک جمع که گوشاشو با اون نجوای نااشنا پر کرده بود گم شده بود و نگاهش با بی قراری و گیجی بین چانیول و پدرش میچرخید.

-بیا..دیگه زیادی شوکه شدنت طولانی شده ها!

لوهان با خنده گفت و باعث به خنده افتادن بقیه شد و بکهیون بعد خاموش کردن چراغ قهوه ی گوشیش اونو توی جیبش قرار داد و سمت خانواده اش رفت.
لباس مشابهی که تو تن چان میدید و همین طوری دنیل..
هیچ وقت فکر نمیکرد این طور دیدن ترکیب سه تاییشون بابت براق شدن چشماش بشه و همه از این ترکیب زیبا به وجد اومده بودن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 31, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

I Love YouWhere stories live. Discover now