ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 45 ]

2.2K 361 10
                                    


اهنگ این پارت و میتونید توی چنل ناشناس تلگرامم دانلود کنید 🥀
@Black_queen88
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

[ فلش بک ۱۱ سال قبل ؛ بکهیون اینجا ۷ سالشه و جونگین و سهون به ترتیب ۱۹ و ۱۷ سالن ]

[ BAEKHYUN POV ]

سرم روی کمر جونگین هیونگی که رو شکم رو تخت قرار داشت و اون انگاری بدون توجه به منی که توی اتاق وجود داشتم درحال بازی کردن با اون گوشی لعنتیش بود گذاشتم

_ جونگینی ...
 
_ هیونگ ...

با لب های بغ کرده گفتم و اون بی حوصله گفت

_ هوووم ؟؟؟؟

_ هوووم و کوفت ...

با حرص زمزمه کردم و سرم و بالا اوردم و محکم روی کمرش کوبوندم ...

_ ایی چته ؟؟؟

لب هام و اویزون کردم و به اون که با کج کرد سرش داشت عصبانی
نگاه میکرد خیره شدم ....

_ سهون هیونگ کوش ؟؟؟

با بی حوصلگی گفتم

_ هوووف
من چه میدونم بکهیون
حتما داره باز یه جایی گند بالا میاره

هوف کلافه ای کشید و اروم گفت و اونم سرش و روی بالشت کوبید...

_ بابا کوش ؟؟؟

_ حتما بیمارستانه ...

_ نیست

اروم گفتم

_ هااا ؟؟؟

_ نیست ... نرفته پیش مامان ...
امروز داشت با یه خانومه میرفت بیرون ...

اروم‌ گفتم و با انگشت هام بازی کردم‌..

_ خانومه ؟

برگشت و با اخمی که ترسناکش کرده بود گفت و سر من ناخوداگاه روی شکمش قرار گرفت
برای اینکه یکم فکرام و جمع و جور کنم لب هام و غنچه کردم و با حرکت کردن دستای جونگین هیونگ تو موهام شروع به حرف زدن کردم ...

_ اره امروز ... امروز داشت با تلفن حرف میزد
هیونگ سولگی مگه اسم خانوم نیست ؟؟؟

با تعجب پرسیدم اما با چنگ ارومی که جونگین هیونگ تو موهای طلاییم انداخت ناله ی دردناکی کردم

_ ای هیونگ درد ....

دستش اروم بین موهام ازاد شد و در حالی که با چشمای سری که تاریک تر شده بودن بهم نگاه میکرد گفت

_ ببخشید ، خب …بعدش چی شد بکهیونی ؟؟؟

با اخم بهش نگاه کردم و درحالی که اشک توی چشمم جمع شده بود سعی کردم از روی تخت بیام پایین و برم یه جای دیگه که جونگین یقه ام و از پشت گرفت و بعد از بلند کردنم روی پای خودش قرارم داد و پیشونیم و بوسید...
با اخم بهش خیره شدم و اون دوباره سوالش و تکرار کرد و مجبورم کرد جواب بدم .

_ گفت میخوان برن رستوران کنار برج ...
هیونگ بابا تا حالا شمارو برده رستوران ؟؟؟
من تا به حال رستوران نرفتم ...

با بغض گفتم و به موهای قهوه ای هیونگم خیره شدم ...
نگاه کردن توی چشمش ازارم میداد و من این و نمیخواستم مخصوصا
حالا که میدونستم عصبانیه ...
همیشه به این فکر میکردم چرا باید من این شکلی باشم ...
منظورم از این شکلی ...
رنگ موها و چشم و البته سفیدی بیش از حد بدنمه.
هیونگ هام اصلا شبیه من نبودن و من حتی رکورد سهون هیونگ و با اون همه سفیدی زده بودم ...

_ نه ... بکهیون

جونگین حرفش و نصفه ول کرد و با ناراحتی گفت اما با صدا زده شدنم از بیرون اتاق با ذوق گفتم

_ اوه سهون هیونگ اومد ...

با لبخند گفتم و از بغل جونگین هیونگ فاصله گرفتم ...
هنوز به در نرسیده بودم که در باز شد و خب من بهتون گفتم هیونگ هام خیلی درازن ؟؟؟
برای زیاد بودن سرعتم با سر بین پاهای سهون هیونگ درست بین روناش رفتم و اون با خنده بغلم کرد ...

_ چه طوری سنجاب کوچولو ؟؟؟

پوکر بهش نگاه کردم ...
اخه کی میخواست عادت این سنجاب گفتن و از روش برداره ؟؟؟

_ به مامان میگم باز بهم گفتی سنجاب ...

با نیشخند و لحن حرصی گفتم

_ اوه ... اون قدرام فوضول نشدی مگه نه؟؟؟

خنثی به اون که با ابروهای بالا رفته ازم پرسید نگاه کردم و با یه چشم غره بکهیونی ، سمت جونگین دراز کشیده رو تخت رفتم و روی شکمش نشستم ...
به موهای هیونگم که به زیبایی کوتاه شده بود نگاه کردم و دستم و بین موهای بلند شده ام کشیدم ...
از حالت چهره اش مشخص بود که داره فکر میکنه برای همین سعی کردم اذیتش نکنم ...
سهون هیونگ با حالت چندشی نگام کرد و لوسی زمزمه کرد ...

_ کجا بودی ؟؟؟

جونگین همون طور که بهم نگاه میکرد و دستاش کمرم و گرفته بود به سهونی گفت

_ بودم بیمارستان ...

_ بابا اومد بیمارستان ؟؟؟

با تعجب به جونگین نگاه کردم ...
من که بهش گفتم اون داره میره رستوران پس چرا داشت از سهون هیونگ میپرسید ؟؟؟

_ نه مگه قرار بود بیاد اونجا ؟؟؟

جونگین نشست و دستش و سفت دورم حلقه کرد
سرم و روی سینه ی هیونگم گذاشتم و به سهون هیونگی که داشت لباس میپوشید نگاه کردم .

_ نه

صدای نه ضعیف جونگین درست بالای گوشم جوری بود که باعث شد سرم و از سینه ی گرمش فاصله بدم و به چشماش نگاه کنم ...
با لبخندی که من میتونم بگم صد درصد الکی بود لب هاش و روی گونه ام گذاشت و باعث لبخند روی لب هام شد ..
وقتی حس کردم دندوناش داره وارد پوست گونه ام میشه خنده ام و خوردم و خودم و عقب کشیدم و اون با خنده ای که لای دندوناش گیر کرده بود دستاش و دور کمرم حلقه کرد و سمت خودش کشید ...

_ آآاااااااای هیونگ د...درد میاد

فشاری به دندوناش وارد کرد و باعث بلند تر شدن صدام که نه جیغم شد ...
دندون هاش و از گونه ی دردناکم جدا کرد و بعد از بوسیدن همون قسمت از گونه ام بلند شد و من و توی بغلش گرفت ...
سمت اینه ی قدی توی اتاق رفتیم و از توش به خودمون نگاه کردیم...
چه قدر بلند شده بودم ؟؟!
چه قدر هیونگم جذاب و در عین حال مهربون بود !!!
اما چرا چشمای هیونگم از هر زمانی تیره تر بود؟؟؟
عمیق تر به چشمای هیونگم نگاه کردم ...
شما میدونید چرا سیاهی چشماش از همیشه سیاه تر بود ؟؟؟؟

_ بکهیون ...

_ هوووم ؟؟؟

برگشتم و از پشت شونه های جونگین هیونگ به سهون که صدام کرده بود نگاه کردم ...
دستم و روی گردن داغ جونگین هیونگ گذاشتم و اروم با پوست گرم و نرم گردنش ور رفتم .
سمتم اومد و من و از بغل جونگین هیونگ در اورد .
با تعجب به چشمای نزدیکش که فاصله ی سانتی متری صورتامون و نشون میداد نگاه کردم و گفتم

_ چی شده ؟؟؟

_ جیمین چند وقتیه تو ارایشگاه بابای جین اینا مشغول شده ...

اروم گفت و من متقابلا با ذوق گفتم

_ اون پسر خنگه که موهاش زرده ؟!

_ اره ... حق با توئه اون خیلی خنگه ...

اون با خنده گفت و من درجواب خبی گفتم 

_ چند وقتیه از بابای جین مدل موهای باحالی یاد گرفته ...

برگشت سمت جونگین هیونگی که روی تخت نشسته بود و به ما نگاه میکرد ...

_ بابای جینم کلی باهاش حال میکنه و هواش و داره...

_ جالبه بلاخره یکی تونسته تحملش کنه ...

_ اره خب چیم چیم هم خیلی صبور و مهربونه ..
اینا رو ولش یه مدل موی باحال بهم یاد داده ...
همینی که خودم زدم !
مطمئنم بهت میاد هیونی ...

_ میخوای موهام و کوتاه کنی هیونگ ؟؟؟

با تعجب و چشم های گرد شده گفتم ...

_ اهوم ...

روی صندلی تاشویی که تازه جلوی اینه قرار داده بود نشوندم و از بسته ایی که توی دست دیگه اش بود ، پیش بند و قیچی و... کلی چیزای دیگه در اورد ...

_ نمیشه کوتاه نکنی ؟!

با لب های بغ کرده گفتم

_ نه هیونی ...
کم کم داری شبیه دخترا میشی عزیز دلم ...

_ واقعا ؟؟؟

با تعجب گفتم و اون سری تکون داد ...
اصلا دلم نمیخواست شبیه اون موجودات جیغ جیغو و لوس بشم !

_ خود نکبتش نمیتونست بیاد ؟؟؟

جونگین هیونگ بی حوصله گفت و من از اینکه تونستم فحش جدیدی یاد بگیرم زبونم و به لب زیریم کشیدم و ذوق زده خندیدم ...

_ کی جیمین منظورته ؟؟؟

سهون در مقابل با کمی تعجب گفت ...

_ اره دیگه ...
تو گه از دستت برنمیاد میرینی به موهای بک ...

با لحن بی حوصله ای به سهون هیونگ توپید

_ واقعا نمیتونی مثل ادم حرف بزنی ؟؟؟
من میدونم سطح شعورت چه قدره اما لازم نیست به بک هم یاد بدی !!!

_ بستگی به ادم جلوم داره و خوشبختانه تو ادم نیستی..

_ یااااااا دعوا نکنید ...
بعدشم من این فحشا رو توی مدرسمون از بچه ها یاد گرفتم اشکالی نداره جلوم بگید ...

با لحن عاقل اندر سفیدی گفتم و ابرو هام و متفکرانه بالا انداختم ...
جونگین هیونگ با اخم های تو هم از روی تخت بلند شد و سمتم اومد ...

_ چیه ؟؟؟

با تعجب گفتم اما اون بدون جواب دادن جلوتر اومد و وقتی گوشم و گرفت تازه فهمیدم چرا با اون اخم تند سمتم اومده ...

_ای ... ایی هیونگ گوشم و کندی ... درد ... د...درد میگیره ...

_ تو میری مدرسه این کارا رو میکنی ؟!

_ ن..نه میرم درس میخونم هیونگ گ..گوشم و ول کن ...

الکی گفتم و اونا خبر نداشتن تو مدرسه چه بلایی سر بچه ها میاوردم ...
هنوز عر زدنای کیونگسو رو برای اینکه روی کیفش جیش کردم و یادم میاد ...
بی جنبه اون قدر گریه کرد که معلممون دعوام کرد ..
خوب من چیکار کنم که اون این قدر بچه ننه اس ...
فقط بهش گفتم کیفش و بده به من چند لحظه نگهش دارم...
گناه من چی بود که از اون کیفای رنگارنگ نداشتم ؟؟؟
کیفش و بهم نداد و من به طرز ماهری روش هدف گیری کردم و جیشم و خالی کردم : |
سهون هیونگ در حالی که کشیده ی ارومی به صورتم زد اروم گفت

_ تو میری اونجا ادم باشی باز از این کارا میکنی !!!

_ یااااااا ... چرا میزنی ... خو من ادمم دیگه برم ادم تر شم ؟؟؟؟

مامان اومد میگم گوشم و میکشید و میزنید تو صورتم ...

اخرای حرفم و با جیغ شدیدا بنفشی تموم کردم و دست اونا از بدنم دور شد ...
با اخم بهشون نگاه کردم و چشم غره ای به هردوشون رفتم...
جونگین پوووف بلندی کشید و بعد از اینکه دندوناش و روی هم فشار داد رفت روی تخت نشست ...
نیشخندی بهش زدم و از توی اینه به سهون هیونگ گفتم ...

_ موهام و کوتاه کن دیگه !!!

اما ای کاش لال میشدم و هیچ وقت اون حرف و نمیزدم ...

[ 1 ساعت بعد ]

[ JONGIN POV ]

پوف کلافه ای کشیدم و تو همون حالت نشسته کنار پاتختی ، به بکهیونی که دستاش و روی زانوهاش مشت کرده بود و سرش پایین بود و سینه اش میلرزید نگاه میکردم ...

_ کیوته فسقلی

اروم گفتم و به اون که سرش و بلند کرده بود تا از توی اینه خودش و ببینه نگاه کردم...
چونه اش و لباش میلرزید
صورتش قرمز شده بود ...
دستاش مشت بودن ...
سینه اش اروم و قرار نداشت....
اینا همه نشونه ی این بودن که بغض کرده و از وضعیت الانش خسته شده ...
به اون سهون دست پا چلفتی که مثل الاغ دورش میچرخید و از هرجایی که دلش میخواست بی قاعده کوتاه میکرد خیره شدم و پوووف کلافه ای کشیدم ...
بعد از ۳۰ دقیقه متوجه شدم مدلی که داره کوتاه میکنه به هیچ وجه شکل موهای خودش نمیشه و مطمئن بودم قراره یه گند بزرگ بزنه  !!!
قیچی توی دستش چند باری با پس گردن و گلوی و حتی گوش بک خورده بود و اون قسمت ها رو خط انداخته بود و بعضی هم زخمی کرده بود ...
میتونستم حس کنم برادر کوچولوم برای اینکه الان صدای گریه اش خونه رو رو سرمون اور نکنه چه قدر صبوری به خرج میده

_ میدونستم گه از دستت برنمیاد !!!

گفتم و بلند شدم ...
نگاه سهون یه لحظه اومد روی من و بعد چرخید سمت بک و مثل مرغ پر کنده دورش چرخید

_ ه...هیونگ تموم نشد ؟؟؟

_ نه هیون یکم صبر کن ...

اون مظلومانه گفت و سهون با لحن مضطربی در جوابش به زبون اورد
قیچی رو از دست سهون بیرون کشیدم و بدون توجه به چشمای گردش اون و روی زمین انداختم ...
زیر بغل بک و گرفتم و به حالت ایستاده درش اوردم و تونستم خیلی واضح اهههه ای که برای درد زانوهای کوچولوش بود و بشنوم ...

_ ه...هیونگ

با بغض صدام زد و من به موهای داغون شده اش از توی اینه نگاه کردم ...

_ جانم ؟؟؟

با چشمای براق از اشکش توی ایینه به خودش خیره شد و گفت

_ زشت شدم ...
زشت تر شدم ...
الان بابا میاد بهم میگه حرومزاده ی زشت ...

با شنیدن حرفش دستام و روی شونه هاش فشار دادم و توجهی به چهره ی در هم شده اش ندادم ...
به سهونی که در ارز یه چشم بهم زدن چشماش خیس شده بود نگاه کردم و سرم و پایین انداختم ...
چند دقیقه بعد وقتی حس کردن عصبانیتم کم شده با یه سرفه صدام و صاف کردم و در حالی که سعی میکردم لحن مهربونی بعد از اون حرف داشته باشم و عصبانی نباشم گفتم

_ تو در هر صورت خوشگلی عزیز دلم ...
بیا الان موهات و درست میکنم ...
از اول نباید میزاشتم اون سهون هیونگ چلاقت دست به موهای نازنینت بزنه.

_ ی...یا چرا جلوی بچه این طوری ح..حرف میزنی ؟؟؟

سهون با بغض گفت اما من بدون توجه بهش یه تیغ از توی دراور برداشتم و روی پاتختی گذاشتمش ...

_ برو یه کاسه بیار ...

_ هااااا ... کاسه برای چی ؟؟؟؟

_ یه کاسه که اندازه ی سر بک باشه برام بیار سهون!!!

با چشمای گرد سرش و تکون داد و رفت بیرون ...
اون قدر موهاش و داغون کوتاه کرده بود که چاره ای جزء این نداشتم ...
اصلا نمیدونم چرا به اون و جیمین اعتماد کردم و اجازه دادم درباره ی موهای بکهیون کوچولوم اظهار نظر کنن !!!
دستم و روی زانوهاش گذاشتم و اروم شروع کردم به ماساژ دادنش ...
درحالی که روی زمین نشسته بودم بهش گفتم ...

_ درد میکنه ؟

_ اهومم ...

با لبای بغ کرده گفت و باعث شد تند رو زانو هام بایستم و لباش و سطحی ببوسم ...

_ یااااا هیونگ نکن ...

با پشت دست لباش و پاک کرد و به دستای من که در حال ماساژ دادن رون پاش بود خیره شد ...
یکم بعد زانوهاش و رون پاش و ماساژ دادم و بوسه ای به هر دو زانوش زدم و با اومدن سهون توی اتاق بلند شدم
کاسه رو ازش گرفتم و بالای سر بکهیونی که با تعجب نگاهم میکرد ایستادم
موهاش و شونه کردم و کاسه رو بعد از شونه کردن موهاش روی مرکز سرش گذاشتم ...
سهون با کارم پفی زد زیر خنده و من از خنده ی اون خنده ام گرفت ...
چشم غره ای بهش رفتم و خنده ام و کنترل کردم و در حالی که شکمم و از شدت طولانی بودن مدت زمان خنده امون داشتم تیغ و برداشتم و کنار بک برگشتم ...

[ 30 مین بعد ]

_ این چیه ؟؟؟؟

بک با جیغی که این بار صورتی شده بود گفت و من میتونستم حدس بزنم چشمای قرمزش از یه بارش طولانی خبر میرسونه ...

_ بهتر از این نمیشد بکهیونا

با لحن قانع کننده ای در جواب اون توله گرگ عصبانی گفتم

_ اصلا چرا به موهام دست زدید ؟
نگاه کن شبیه چی شدم ...
این چیه ؟؟؟؟

پاش و روی زمین کوبید و سرش اتوماتیک وار سمت سهونی که از روی تخت شدت خنده به جنون رسیده بود و خود زنی میکرد چرخید ...

_ برای چی به موهام دست زدی ؟؟؟

با جیغ کر کنده ی دیگه ای گفت و سمت سهون دویید ...

_ شبیه ساموراییا شدی بک ...

اروم گفتم و وسایلی که وسط اتاق خواب سه نفرمون ریخته بود و جمع کردم ...

_ آییییییی لعنتی ... تخم س...... دستم و ول کن بکهیون ... بکهیون
دندونات و بردار .... ایی بازوم جونگین .... جونگین بیا کمک دستم رفت ....

بک روی شکمش نشسته بود و محکم دندوناش و توی بازوش فرو کرده بود و اجازه نمیداد سهون تلاشی برای رهایی کنه و همزمان موهاش هم میکشید

_ بکهیون ... هیونی ... غلط کردم ...بک .... بک گه خورد...
اخخخخخخخخخخ بکهیون

اخرین بار و با داد صداش زد طوری که من برگشتم و نگاهشون کردم و بک دندوناش و از دور بازوش باز کرد ...
مات روی شکمش نشسته بود و به صورت سرخش نگاه میکرد ...
سهون وقتی حالش جا اومد با خنده گفت

_ شبیه ایکیو سان شدی

این بار بک درحالی که روی شکم هون نشسته بود و دست هاش روی سینه اش بود ، بلند زد زیر گریه باعث شد چشمام و ببیندم ...
حالا حالا ها باید صبر میکردیم تا گریه اش بند بیاد ...
حقم داشت تفلکی ...
برای گند کاری سهون فقط اندازه ی ارتفاع اون کاسه مو روی سرش بود و بقیه اش با تیغ کوتاه شده بود ...
یه طور دیگه بخوام بگم قسمت های پایینی سرش اصلا مو نداشت و فقط قسمتای بالایی سرش مو داشت

_ سامورایی کوچولو من

]  پایان فلش بک ]

تو اینه موهای کوتاه شدم خیره شدم و درحالی که اب دوش روی شونه هام میریخت خنده ی خجالت زده ای کردم و دستم و بین موهام بردم ...

_ خوشگل شدم

سرم و پایین بردم و با خجالت لب زدم

ادامه دارد 🥀

I Love YouWhere stories live. Discover now