ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 35 ]

3.7K 579 10
                                    

از روی تخت بلند شدم و با اخم به چهره ی سرخ چانیول نگاه کردم ، اون امروز صبح از همه چیز با خبر شده بود و تاکید میکرد بکهیون حال خوبی نداره تا موضوع و بفهمه.
نمی تونستم به خاطر کاری که با بکهیون کرد مقصرش بدونم خودمم خیلی مقصر بودم اما دلم راضی نمیشد کاری انجام ندم .
اون ..
اون به پسر من ...
به تنها یادگار من از مینهی تجاوز کرده بود و به این وضع انداخته بودتش ..
خوب میدونستم اون روز که از انباری پایین ساختمون خونه ی قبلیش
بهم گفت برم بیرون چه کاری با پ...پسرم کرد .
با قدم های محکم و تند سمتش رفتم و دست مشت شدم و توی فکش کوبوندم .
از وقتی جوون بود پیشم بود و نمی تونستم کتکش بزنم و بهش سخت بگیرم اما به چه حقی ؟؟؟
به حقی که اون بچم و نابود کرده بود نباید کاری باهاش میکردم ؟؟؟
ای کاش از همون اول جلوش و میگرفتم و نمیزاشتم ههمون و غرق کنه..!
با ضربه ام چند قدم به عقب پرت شد و خونی از گوشه ی لب هاش ریخت .

_ آیی م....مینهو وحشی چ..چیک...

_ خفه شو و دهنت و ببند ...

یه لگد به  شکمش زدم و خودم از فشاری که بهش وارد کردم چهره ام تو هم رفت
ضربه ام خیلی خیلی محکم بود و من منتظر یه فریاد دردناک و دل خراش بودم
رو زمین نشست و پایین تنش و گرفت .

_ الان دیگه عقیم شدی !!!

با نیشخند گفتم
میتونستم اشک جمع شده توی چشمش و ببینم و میدونستم ضربه ی فوق العاده محکمی بهش زدم .
با شنیدن پا به پشت سرم نگاه کردم و با دیدن بکهیون که داشت با حالت پنگوئنی و اروم درحالی دست هاش زیر شکمش و پوشش میدادن سمتم میومد با تعجب نگاهش کردم
سمت چانیول که داشت با چشم های نسبتا گرد بهش نگاه میکرد و انگار دردش و فراموش کرده بود رفت و کنارش نشست.
حالت نشستنش اون قدر زیبا و کیوت بود که دلم میخواست همون جا تو بغلم لهش کنم و براش جون بدم …
تا به حال به کسی صفت کیوت نداده بودم وهمچین حسی نسبت به کسی نداشتم و فکر کنم اینم یکی از مزایای پ..پدرشدن بود !!!
بک اول خواست از سمت پهلو بشینه اما انگاری راحت نبود و بعد تصمیم گرفت اروم خم شه و بشینه .
وقتی نشست لبخند مستطیلی زد و اروم بالا شکمش و ناز کرد …
با تعجب و لب های باز به کارهاش نگاه کردم و چند تا سوال تو ذهنم به وجود اومد :
ترسش از چانیول بر طرف شده بود ؟؟؟؟
چرا با اون موجود توی شکمش این طور راحت کنار اومده ؟؟؟
سرش و بلند کرد و به چان که داشت با تعجب نگاهش میکرد نگاه کرد
چانیول که انگار تو این چند لحظه حواسش از دردی که بهش وارد شد پرت شده بود با نگاه بکهیون روی پایین تنش خودش و سمت شکمش خم کرد و نالید .

_ ل..لعنت بهت م...مینهو م...من ت..تازه داشتم ب...به خودم
ا...امیدوار م..میشدم ا...الان دیگه ب...بچم ن...نمیاد ا...الان اگه بخوامم نمیاد .

بک با لحن سردی که بر خالف به اصطلاح نگرانی توی نگاهش بود گفت

_ این د..دفعه میخوای کی و بکنی بچه دار شه که از الان غصه اش و میخوری ؟؟؟

I Love YouWhere stories live. Discover now