ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 31 ]

3.6K 567 7
                                    

پول نداشتم و نمیتونستم تاکسی بگیرم و قصدی هم نداشتم تا از جک پول بگیرم..
با رسیدن به حیاط کوچیک ساختمون چندین طبقه ایی که تا چند لحظه پیش داخلش بودم و دیدن اسمونی که به شدت خرابه و درحال باریدنه چند لحظه مکث کردم اما با کشیدن کلاه سویشرت روی سرم به سمت خیابون رفتم ‌.
البته وسطای راه متوجه ی کسی که دنبالم میکرد شدم اما بدون توجه بهش قدم های سریعم و به سمت هتل برداشتم و بعد از ۳۰ دقیقه وقتی به لابی رسیدم مثل یه موش اب کشیده شده بودم .
وقتی کارت و از لابی گرفتم و چند طبقه رو با اسناسور طی کردم به محض اینکه پشت در اتاق قرار گرفتم احساس کردم بازم بغض کردم ‌..
در سوییت و باز کردم اما به محض اینکه اولین قدمم و به سمت داخل برداشتم بوی تند سیگار و الکل باعق شد نفسم و حبس و اخم هام و بهم نزدیک کنم .
با نگاه بی حسی به دو تا دختری که روی مبل توی بغل جونگ بودن خیره شدم و پلک زدم ...
نگاه جونگ که بهم افتاد شات توی دستش و روی میز کوبید و تق خطرناکی که از اون برخورد توی گوشم پیچید فقط حالم و بد تر کرد ...
به اتاق نه چندان روشن خیره شدم و اخم کردم .
پسرام کجا بودن ؟

_ به به ...
هرزه خانوم تشریف اوردن ...

با شنیدن صداش و قدم هایی که به سمتم برمیداشت فقط نیشخند زدم و کلاهم و به عقب هل دادم ...
ترجیح میدادم جوابش و ندم و برم دنبال پسرام اما قبل از اینکه حتی کاری کنم اون به عقب هلم داد و شونه هام و به دیوار پشت سرم کوبید ...
با لحن تندی درحالی که عصبی تفس نفس میزد گفت ...

_ تا ده دقیقه پیش پسرای من به خاطر نبود توی کوفتی داشتن اشک میریختن .
این وقت شب کدوم گوری بودی ؟!

جمله ی اخرش و تقریبا سرم فریاد زد و باعث شد اخم هام حتی عمیق تر بشه.
مرد رو به روم براش فرقی نداشت درحالی که ازدواج کرده با چند نفر توی رابطه باشه اما همیشه با پسرام خوب بود ..
البته باید بگم پسرامون!
اونا هرچی که میخواستن براشون فراهم میشد اما مهر پدری ؟
اون اگه الان بابت گریه اشون ناراحت بود فقط وقفه افتادن توی کار کوفتیش بود!
ناخواسته خنده ام گرفت و باعث شد درد تیزی توی گونه ام بپیچه ..
سرم و بلند کردم و با لب هایی که باز مونده بود بهش خیره شدم ..
طعم خون توی دهنم پیچیده بود و حال خرابم و خراب تر میکرد.

_ دفعه ی دیگه اشک پسرام و در بیاری زنده ات نمیزارم مینهی !

بعد از گفتن این حرف عقب رفت و دوباره روی کاناپه نشست .
نفس عمیقی کشیدم و سمت اتاقا رفتم ...
بهتر بود میگفت اگه برنامم و عقب بندازی...
اولین اتاقی که درش و باز کردم خالی بود اما دومین اتاق باعث شد جثه ی کوچیک پسرام و روی تخت ببینم...
وارد اتاق شدم و به جونگین که سهون و بغل کرده بود و خوابیده بودن خیره بشم .
دوش گرفتم و وقتی روی تخت رفتم و دستم و بین موهای پسر بزرگم فرو کردم تازه تونستم نفس راحتی بکشم ...
چشم هام به خاطر اشک های زیادی که ریخته بودم میسوخت و زخم گوشه ی لبم درد میکرد ...
لب هام و به پیشونی پسرم نزدیک کردم و بعد از بوسیدنش دم عمیقی گرفتم .

I Love YouWhere stories live. Discover now