ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 17 ]

4.1K 613 6
                                    


[ CHANYEOL POV ]

بدن لرزونش و بدون توجه با مقاومت هاش روی شونه ام قرار دادم و میتونستم داخل رفتن شکم نرمش و حس کنم ...
گریه هایی که توی تمام مسیر توی گوشم بود باعث میشد حس بدی داشته باشم اما با این وجود نمیتونستم از تنبیهش دست بکشم ...!
باید بهش نشون میدادم هر کاری که باعث بهم ریختن اعصابم بشه جزای دردناکی داره اما یه چیز عجیب و به شدت دلهره اور باعث میشد جلوی خودم و بگیرم...
همین الانش هم دست و پاهاش زخم شده بود و دلم نمیخواست درد بیشتری بهش بدم ...
تحمل هق هق هایی که توی گوشم‌ میپیچد اصلا اسون نبود ...
باید از مطیع بودن بکهیون مطمئن میشدم و بعد کارام و انجام میدادم اما این پسر هر بار با کارهاش از خط قرمزام رد میشد ...!
10 دقیقه بعد به درب ورودی رسیده بودیم و اشک های بکهیون نه تنها کم نشده بود بلکه جوری زیاد شده بود که احساس میکردم شونه ام زیر اشک هاش خیس شده ...!
در و باز کردم و بدون توجه به خانوم هان که سریع خودش و بهم رسونده بود و نگران نگام میکرد سمت اتاقمون رفتم...
اتاقمون ؟!
با اخم کلمه ایی که توی ناخوداگاهم به زبون اورده بودم و بالا پایین کردم و احساس غریبی داشتم ...
حتی ناخوداگاهم ما دوتا رو جمع بسته بود پس چه طور میتونستم جلوی قلب بی جنبه ام و بگیرم ؟!
اگه میخواستم خودم و برای بکهیون توصیف کنم میتونستم یه شاخه گل و مثال بزنم .!
البته اون هیچ وقت تمایل یه چیدن گلی که مثلا قرار بود نقش من و ایفا کنه نمیکرد چون پر از خار بودم و براش ضرر داشتم اما نمیتونست ازم بگذره ...
درچه این تصور مثال چندان خوبی نیست و مطمئنا کسی که بیشترین اسیب رو میدید بکهیون بود اما با این وجود قصد نداشتم ازش دست بکشم ...
من بلد نیستم احساساتم و ابراز کنم و حتی نمیدونم باید چه رفتاری در برابر همچین ادمی نشون بدم ولی خب اون قدری خودخواهم که نمیخوام اجازه بدم اون به خودش این باور و بده میتونه از چنگم در بره ....
صدای گریه ها و هق هق هاش حالا بیجون تر شده بود و به شدت میلزید...
مطمئن بودم اگه به صورتش نگاه کنم دلم نرم میشه اما با این وجود به محض رسیدن به اتاقم سمت تخت رفتم و روش قرارش دادم ...
با عصبانیت قدم هام و سمت سرویس بهداشتی کشوندم و دست و صورتم و شستم ...
درحالی که به سنگ روشویی تکیه داده بودم به صورت گر گرفته ام توی ایینه خیره شدم و نفسم و حبس کردم ...
به قدری کنار گوشم هق هق کرده بود که الان صداش و میشنیدم اما خب این تاثیری توی کم کردن میزان عصبانیتم نداشت‌...!
جعبه ی کمک های اولیه رو برداشتم و بعد از بیرون اومدن از سرویس بهداشتی سمت تخت رفتم ...
گوشه ی تخت توی شکم جمع شده بود اما نگام به پاهای کوچولوش که خاکی و خونی بود جلب شد...
روی تخت نشستم و درحالی که کاری که قصد انجامش داشتم و درک نمیکردم دستمال مرطوب و ضدعفونی کننده برداشتم ...
اول پنبه ایی که کنار پام افتاده بود و به ضدعفونی کننده اغشته کردم و روی پاش کشیدم ...
خون و خاک و پاک کردم و درحالی که اخم کرده بودم دستمال و روی کف پاش کشیدم ...
اولش سعی کرد پاش و از بین دستام بیرون بیاره اما خیلی زود خسته شد و اجازه زخمای نه چندان عمیق کف پاش و بررسی کنم ...
کاری جزء تمیز کردم زخماش به ذهنم نمیرسید و جوری نبود که بخوام به جزء یکی به بقیه اشون چسب زخم بزنم یا پانسمانشون کنم‌..
به همین ترتیب پای دیگه اش و هم تمیز کردم و به قرمزی پخش شده توی پاش خیره شدم ...
اون زخمای ریز پاهای کوچولوش و زشت کرده بود و تعجب میکردم یه پسر همچین پاهای کوچولو و خوشگلی داره ...
بعد از زدن دوتا چسب زخم زدن به زخمای ناجور کف پاش و شنیدن هق هق هاش کم کم داشتم عصبی تر میشدم ...!
دستم و به کمری شلوارش رسوندم تا از پاش بیرون بکشونمش اما دست خونیش و رها کرد و درحالی که به پشت دراز کشیده بود سعی کرد دستم و پس بزنه ...
اخرش هم عصبی شدم و درحالی که فاصله ی صورتامون چندان هم زیاد نبود فریاد کشیدم ...

I Love YouWhere stories live. Discover now