ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 116 ]

854 230 29
                                    

_ هیونگ می افتیییییی!!!

هیونگ مین درحالی که به خاطر دنیلی که توی بغلش بود هیس هیس کنان حرف میزد گفت اما بکهیون تا کمر از بالکنی که توی نشیمن طبقه ی دوم بود و به اشپزخونه دید داشت خم شده بود و تلاش میکرد واکنش های صورت چانیول و پدرش که وارد بالکن شده بودن و ببینه.

_ لعنتی صورتش مشخص نیست.

بک با حرص گفت و شکمش و روی لبه ی سکو فشار داد..
با وجود اینکه شکم پنبه اییش درد گرفته بود اما نمیتونست جلوی خودشو برای این طوری خیمه زدن روی سکو و دید زدن اون دراز بگیره.

سابقه نداشت بک توی روز این قدر ساکت بمونه و پدر چانیول سیستم بدنش و بهم ریخته بود و این بهم ریخته بودن باید یه جوری جبران میشد!!!
چانیول درحال سیگار کشیدن بود.

این و بکهیون وقتی دست مرد بزرگ تر زمان حرف زدن بالا و پایین میشد و یه نخ سیگار و توی خودش جا داده بود متوجه شد.
از اینجا فقط به نیمی از بالا تنه ی چانیول و پایین تنه اش دید و داشت و ترجیح داد این دید زدن و تموم کنه..
به هر حال شکمشم درد گرفته بود!

بدنش و از روی سکو عقب کشید و سمت هیونگ مین که با چشمای گردش نگاش میکرد چرخید.
با لبخند معذبی موهاش و مرتب کرد و سمتش قدم برداشت.
به محض رسیدن بهش بدون توجه به قیافه ی هنگیده اش که این حرف " تو چه طور با این بچه بازیات پدری " رو بهش میگفت دنیل و گرفت و روی سینه اش قرار داد.

پسرش یه سرهمی لیمویی پوشیده بود و بکهیون همون طور که به نقطه ی قرمز رنگی که به زحمت میشد روی رون پسرش پیداش کرد خیره شده بود روی کاناپه لم داد و گفت

_ مرسی بابت امروز..
فکر کنم میتونی بری!

هیونگ مین با لبخند سر تکون داد و چهره اش از اون حالت شوکه خارج شد.
یکم بعد وسیله هاش و جمع کرده بود و بعد از خداحافظی کردن ازش از پله ها پایین میرفت...!

بکهیون باسنش و عقب تر کشید و دنیل و که سخت درحال خوردن انگشتش بود و روی شکمش پایین تر کشید.
سر پسرش روی سینه اش قرار گرفته بود و همون طور که با ملچ ملوچ انگشتش و میک میزد با چشمای گردش درحال نگاه کردن فضایی بود که موازات با بدنش و چشم هاش میتونست ببینتش.

بکهیون دستش و روی باسنش گرفته بود و اون یکی دستش هم روی پا و بدنش بالا پایین میرفت..

پسرش به طرز عجیبی نسبت به اولین روزی که دیده بودتش و شبیه یه وزغ چروکیده بود رشد کرده بود و چشمای نازش به اندازه ایی زیبا بود که بک با هر بار خیره شدن بهش احساس میکرد قلبش داره از شدت کیوتیش میترکه.

لپای حجم گرفته ایی که با هربار تکون خوردن لبای خوشگلش دلبری میکردن باعث خمار شدن چشمای بکهیون میشدن...!
این همه زیبایی چه طور ممکن بود ؟

I Love YouWhere stories live. Discover now