ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 10 ]

5.3K 739 13
                                    

استیک نه چندان پخته ایی که توی سالن غذاخوری خانوادگیمون سرو شده بود مثل سنگ عمل میکرد و احساس میکردم اگه خوب نجوئمش توی گلوم گیر میکنه .
حواسم اصلا سرجاش نبود و اینکه پدرم خیلی ریلکس مهمونی امشب و قبل از شام به انتهاش رسونده بود و خبر ازدواج و گرفتن صندلی ریاست و به اون سهام دارای لعنتی که مثل کفتارهای گرسنه میموندن داده بود باعث میشد نفسم توی گلوم گیر کنه.
دستم از شدت خشم و عصبانیت قرمز شده بود و رگای ورم کرده ایی که روش قرار داشت بهم نشون میداد فقط یه اشاره ی کوتاه لازمه تا از کنترل خارج شم.
سنگینی نگاه دوست عوضیش و احساس میکردم اما اینکه اونا دوستای فیک و با چهره ی واقعی یه دشمن بودن باعث نمیشد تعجب کنم .
مرد رو به روم و پدر لعنتیم به خون هم تشنه بودم و اینکه نقشه داشتن با یه وصلت محکم رابطه اشون و تمدید کنن عصبیم میکرد.
سوءاستفاده..!
پارک لین لعنتی برای بار هزارم درحال سوءاستفاده کردن از من و مادرم بود و نمیزاشتم اب خوش از گلوش پایین بره.
دستم و دراز کردم تا پیکم و پر کنم اما شنیدن صدای کیم سوهیون باعث شد نگاه سردم به اون سمت بره.

_ چانیول شی میشه لطفا پیک من و هم پر کنید ؟

سوهیون اون طرف میز بود اما مجبور شدم به اجبار سر تکون بدم و بعد از اینکه بلند شدم پیکش و پر کنم.
نگاه خندونش روی صورتم بالا و پایین میشد اما عکس العملی نشون ندادم و روی صندلیم نشستم .
اون دختر توی ذهنش به چه کوفتی فکر کرده بود ؟
جوری که از اول نگاهش و زوم من کرده بود و سعی میکرد با حرف های مزخرفش نظرم و جلب کنه حوصله ام و سر میبرد .
مطمئنا اگه یه ذره میشناختتم میفهمید من نه حوصله ی حرف زدن درباره ی ارزش های سهام و دارم و نه مد !
نفس های عمیقی که برای کنترل عصبانیتم میکشیدم باعث میشد هرازگاهی سنگینی نگاه پدرم و احساس کنم و اینکه توی چشم های کوفتیش خیره بشم حالم و بد تر میکرد .
عجیب بود که اون  با وجود شناختی که ازم داشت همچین ریسکی کرده بود !
بعد از خوردن غذا وارد سالن پذیرایی خونه ام شدیم درحالی که این بار خالی از ادم بود .
پاهام و روی هم انداخته بودم و منتظر بودم بحث دلخواهم شروع بشه .

مصلما خانواده ی کیم و مردی که رو به روم نشسته بود و ادعای ابهت میکرد نقشه هایی داشتن .
میدونستم که اونا قصد دارن به عنوان ابزار برای کار کثیفشون ازم استفاده کنن اما این بار قرار نبود سر خم کنم و اجازه بدم پدرم هر غلطی که میتونه با زندگیم کنه .
من این بار میتونستم از خودم و زندگیم در مقابلش دفاع کنم .

_ خیلی خب قراره برنامه چه طور چیده بشه لین ؟

با شنیدن صدای دراگون  نگاه پر از تعجبم و به پدرم داد و اون با احتیاط بهم خیره شد و بعد برگشت سمتش و گفت .

_ پرواز چانیول برای رفتن به امریکا کنسل شده و حالا حالا ها اینجا میمونه و فکر کنم هفته ی بعد برای رسمی کردن این وصلت مناسب باشه .

I Love YouWhere stories live. Discover now