🆚11👹

333 51 7
                                        

👼هانیل👼

توی چشای گیرایی که حتی نمیدونستم چه رنگی هستن و صورتی که معلوم نبود چهره ی انسانه یا مه و هاله ای از اون خیره شدم.
سحر شدم و نمیتونستم حرکت کنم!
ترسیده بودم اما نمیتونستم واکنشی نشون بدم!
دلم جیغ زدن و داد زدن و درخواست کمکی میخواست اما لب و دهنم انگار از داخل دوخته شده بود!
وقتی اون شب پر از درد رو به خاطر آوردم اشک هام جاری شد.
تنها حرکتی که تونستم بکنم گریه کردن بود!

دستش سمت اشکم رفت و بدون هیچ لمسی قطره ای که چکید بخار شد و عین گلبرگ رزی سرخ روی تخت افتاد!
لبخندی زد و گفت:
تو از جنس گلبرگ های رزی...نمادت گل سرخه!

از چونه ام فشرد و لباش رو نزدیک لبام آورد و مماس با لبم در حالس که گرما و حرارت سوزاننده ای از لباش تابیده میشد و حس میکردم لب زد:
آگارس دنبال پسری از جنس گل های سرخ بود و وقتی رنگ لبای سرخت رو دید اون نماد رو توی وجودت حس کرد...تو چه بخوای و چه نخوای از آن وارث و جانشین و پسر ارشد لوسیفر هستی!

با بغض بهش خیره شدم.
ترسم رفته رفته بیشتر میشد.
میخواستم پیش این هیولا بمونم!
اون بیرحم بود و تنها بهم درد میداد!
دلم زندگی تنها و بدبختیه خودم رو میخواست!
ای کاش قبل اسیر شدن توی این دام به کلیسا و به پاپا سر میزدم!

یه آن از گردنم گرفت.
با چشایی که توی سیاهیش شعله های آتش دیده میشد و بخار داغی که از میون لباش خارج میشد و چهره ی سیاه و پلیدی که همیشه میون خشم ظهور میکرد و خودی نشون میداد لب زد:
دردی که میکشی کم تر از اون چیزیه که فکر میکنی؟!چطور جرعت میکنی مدام در حضور سرورت درباره ی سرور دیگه یا فکر کنی؟!چطور دنیال راه فراری هستی وقتی بهت میگم از آن منی؟!

چطور نفهمیده بودم؟!
شیطان و هر موجود خارق العاده ی دیگه قدرت فرا تر از هر انسانی داشت و قطعا میتونست از سر درونش سر دربیاره!
قطعا از این به بعد حسابی سخت میشد جدال با این هیولا!

لب باز کرد و با کنار گذاشتن ترسش لب زد:
هر چقدر هم که بهم درد بدی یه روزی میرسه که من از تموم این درد هایی که بهم میدی خلاص بشم...

گردنم رو محکم فشرد و صدای تق تق استخوون هام رو شنیدم.
با عجز به دستش چنگ زدم که غرید:
کاری باهات میکنم که هیچ وقت نتونی مقابل چشام زبون درازی کنی!

بعد حرفش کل فضای اتاق دود و خاکستر شد!
معلق در هوا بودیم که با یک اشاره شاخه های گل رز اطرافم ظاهر شد و عین طنابی اطرافم پیچیده شده.
میتونستم حدس بزنم چه دردی در انتظارمه!
بعد از پیچیده شدنش دور یدنم در حالی که اشک هام میچکید چشام رو یستم و چند ثانیه ی بعد تیغ های شاخه ها پدیدار شدن و توس پوستم فرو رفتن.
به قدری دردش غیر صابل هضم بود مه حتی فرصت نکردم فریادی از درد سر بدم و فقط لبام نیمه باز شد و لخته خونی از میون لبام چکید.

وقتی رفته رفته خار ها بیشتر توی وجودم نفوذ کرد لبام با بیجونی باز شد و با تموم وجودم جیغ کشیدم.
جیغ کشیدم از درد و درد و درد!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now