🆚102👹

115 15 0
                                        

🔥لوسیفر🔥

کنارش دراز کشیدم و به صورتش چشم دوختم.
رنگش پریده بود و لباش کمی سرخ تر جلوه میکرد.

کمی از موهای بلندش روی صورتش ریخته بود که آروم و با نوازشی کنارش زدم که اخم ظریفی میون ابروهای بورش نشست و چشم باز کرد.

به گهواره ی لاویس چشم دوخت و دید نیست.
نگران بلند شد و بهم چشم دوخت گفت:
پسرم...پسرم کجاست؟!

لبخندی زدم و از بازوش گرفتم و کشیدمش سمت خودم که افتاد روی سینه ام و مضطرب به چشام چشم دوخت که خیره به لباش لب زد:
شاید میخوام بهت یه فرصت بدم تا هر کاری دلت خواست باهام بکنی...

چشم غره ای برام رفت و خواست از روم بلند بشه که نزاشتم و لباش رو به دندون گرفتم.

جیغی کشید و مشت بیجونی به سینه ام زد که خندیدم.
با بغض نگاهم کرد و گفت:
میخوام برم پیش پسرم...

روی موهاش رو نوازش کردم و به چشاش چشم دوختم و لب زدم:
حرف بزن...میخوام از زبونت بشنوم دردهات رو...

اخمی کردم و انگشت اشاره ام رو به پیشونیش زدم و ادامه دادم:
میدونی که هر چی که توی اینجا هست رو میفهمم پس بهتره بهم بگیشون!

با ناز قطره اشکی روی گونه اش چکید.
لبخند تلخی پشت لب هام پدیدار شد.
لبام رو سمت گونه اش بردم و روی قطره ی اشکش رو بوسیدم.
سرش رو پایین انداخت و لب زد:
چرا ازم میخوای چیزهایی رو بگم که خودت خوب میدونیشون؟!

سرش رو روی سینه ام گذاشتم و بوسیدم تا بیشتر احساس آرامش بکنه و بتونه بدون ترسی حرف های دلش رو بگه!
دستش یخ کرده بود که میون دست های همیشه گرمم گرفتم و منتظر موندم تا حرف هاش رو به زبون بیاره.

نفسی گرفت و لب زد:
لوسیفر...تو به قصرمون حمله کردی بخاطر اینکه من رو برای خودت کنی؟!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now