👹آگارس👹
بعد رفتن اون فرشته ی فضول نگاهم رو به هانیل دادم.
با ترس و نگرانی نگاهم کرد و لب زد:
آگارس...بیا...بیا از اینجا بریم...خواهش میکنم...نگاه طلایی رنگم آبی شد!
هر بار که عشقم نسبت بهش توی وجودم تداعی میشد رنگ چشاش درون چشام نمایان میشد!
به قدری نگاهم و شدت عشقم براش زیبا بود که با تموم وجودش حسش کرد و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و نزدیک لبام لب زد:
آگارس...میتونیم بریم خونه...من تا تو هستی درامانم...این بچه هم درامانه!مست گرمای نفس هاش شدم.
خیره به لباش پوزخندی زدم و لب زدم:
نکنه فکر میکنی اون فرشته های زپرتی میتونن کاری بکنن...خودت که دیدی تنها با نگاه آگارس اینجا رو ترک کرد...ندیدی؟!سرش رو به سینه ام چسبوند و لب زد:
آگارس...اگه فرار کنیم...پدرت...عصبی چشام رو بستم و لب زد:
ازم میخوای ببرمت تو دهن هیولا؟!میخوای هر شب در خطر باشی؟!فکر میکنی لوسیفر میزاره این بچه سالم به دنیا بیاد؟!نگاهی به چشام که حالا به سرخی خون بود کرد و لب زد:
پس میخواییم تا به دنیا اومدنش از قصر دور باشیم؟!اخمی کردم و یه آن از روی زمین بلندش کردم.
چشاش رو از ترس بست و دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد.
صدای نفس های ترسیده اش رو میشنیدم.
میدونست معنی اخمم چیه.
میدونست بدم میاد که هی فاز مخالفت میزنه و بهم اعتماد نداره.با خشم لب زدم:
اگه پای مرگ معشوقم نبود راحت این بچه رو میسپاردم دست لوسیفر تا هر بلایی که میخواد سرش بیاره...دست و بالم بسته است و نمیخوام عشقم رو از دست بدم...نمیخوام فرشته کوچولوم و هانیلم رو بدم به دست سرنوشت!لبخند زیبایی که روی لباش نشست رو حس کردم
کشش لب هاش به دو طرف با ریتم نفس هام یکی بود و به تنش مینداختم.به سمت کلبه ی مادربزرگ قدم برداشتم.
خیلی سال بود که به دور از قصر عیش و نوش میکرد.
تنها بخاطر ازدواجش با یه جادوگر اون هم بعد از دست دادن پدربزرگ از قصر طرد شد!
لوسیفر در زمان شکست قوانین قصر با هیچ احدی شوخی نداشت!با تند ترین سرعت به کلبه اش میون جنگل جادویی رسیدم.
صدا های عجیبی که نشون از وجود سحر و جادو توی این منطقه رو میداد هانیل رو ترسونده بود و خب حق هم میدادم بهش.
هنوز توی بعد انسانیش بود و به بعد ماورایی و فرشته اش نرسیده بود تا بتونه این صداها و اعجایب رو درک و هضم کنه!بوی تن مادربزرگ رو حس کردم.
توی کلبه بود و بالا فاصله از در عبور کرد و مقابلمون ظاهر شد.
لبخندی بهمون زد و گفت:
میدونستم بزودی پیداتون میشه...