🆚116👹

106 14 0
                                        

🌚اربوس🌚

وقتی آگارس تصمیم نهاییش رو برای رفتن گرفت کسی جلودارش نبود.
انگار هانیل هم میدونست با دیدن مادرش چیزی عوض نمیشه که روی حرف آگارس حرف نیاورد.

البته که هیچ کدومشون نمیخواستن لوسیفر بویی از این قضیه ببره!
همینجوریش هم وجود فرشته ای مثه هانیل و پسرشون که دورگه هست توی اون قصر بدون خطر نبود!

صبح وقتی از روی تخت بلند شدم روی موهای ساموئل رو که گوشه ی تخت توی خودش جمع شده بود رو بوسیدم که لبخند زیبایی روی لباش نشست و گفت:
با اینکه به خواب نیازی ندارم اما وقتی پیش تو و توی این سرزمین هستم دلم میخواد چشام رو ببندم!

لبخندی زدم و از پشت بغلش کردم و موهاش رو از روی گردنش کنار زدم و روی گردنش رو بوسیدم و لب زدم:
پس عروس زیبای من داره به آرامشش کنارم اغراق میکنه...هوم؟!

آروم خندید و لب زد:
خب دروغ که نیست...وجودت عین آرامبخشه برام عزیزم!

دوباره روی گردنش رو بوسیدم و گفتم:
ناراحت که نیستی هانیل نرفته دیدن مادرتون؟!

اخمی میون ابروهاش نشست و گفت:
اون بی تقصیره...لوسیفر و آگارس خیلی تحت فشار گذاشتنش...اون برای محافظت از پسرش هر کاری میکنه!

سری تکون دادم و گفتم:
شاید میترسه بلایی به سر پسرش بیارن اگه باب میلشون عمل نکنه!

سری تکون داد و برگشت سمتم و گفت:
درسته...از لوسیفر هر کاری برمیاد!

روی صورتش رو نوازش کردم و لباش رو بوسیدم و لب زدم:
اما من از چیزی نمیترسم عزیزم...برای نگه داشتنت حاضرم باهاشون بجنگم!

خندید و این بار خودش لبام رو بوسید و گفت:
پس فکر کردی چرا انتخابت کردم؟!

🆚competition with the devil👹Onde histórias criam vida. Descubra agora