🆚108👹

91 9 0
                                        


👹آگارس👹

باید زود برمیگشتیم.
میون راه به هانیل قول دیدار با مادرش رو داده بودم.

وقتی وارد اتاق شدم هانیل روی تخت دراز کشیده بود.
پشتش به من بود اما متوجه حضورم شد.
با اینکه بی سر و صدا بودم اما متوجه ام شد و نشون میداد داره کم کم به قدرت هاش میرسه!

برگشت سمتم و با ذوق بلند شد و پا تند کرد سمتم و دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد و بغلم کرد.

خندیدم و بغلش کردم که خندید و محکم تر بغلم کرد و خیره به چشام لب زد:
پس چرا نبوسیدیم؟!

لبخندی شیطونی زدم و بردمش روی تخت و آروم خوابوندمش و روش خیمه زدم و خیره به لبای خندونش لب زدم:
ببینم چیشده که فرشته کوچولوی من تا این حد پیش آگارس شجاع شده...هوم؟!

اخمی کرد و از دو طرف صورتم گرفت و لب زد:
آگارس من هر چند از جنس آتش باشه وجود فرشته کوچولوش که مثه آب روان پر از آرامش و آسایش هست...شعله های سوزناکش رو خاموش میکنه...هوم؟!

از دست هاش گرفتم کف هر کدوم از دست هاش رو بوسیدم و هر دو رو با یه دست گرفتم و بالای سرش قفل کردم و لبام رو به لباش نزدیک تر کردم و لب زدم:
امیدوارم میون راه پشیمون نشی عروسک نحیف و زیبای آگارس!

بعد حرفم بدون مکثی لباش رو به دندون گرفتم و عمیق بوسیدم.

نالید و صدای آهش میون بوسهمون خفه شد.
دست دیگه ام سمت پایین تنه اش بردم و باسنش رو میون انگشت هام فشردم که جیغ خفه ای کشید.
لبام رو روی گردنش گذاشتم و با مکشی عمیق بوسیدمش که لباش رو برای گرفتن نفسی باز کرد و لب زد:
آههه...آگا...اوممم...رس...خیلی داغه...

🆚competition with the devil👹Onde histórias criam vida. Descubra agora