🆚25👹

196 31 0
                                    


💠رازیل💠

شب بود و همه چیز آروم بود.
لوسیفر همیشه بیدار بود و هیچ وقت نمیخوابید اما کنارم چشم روی هم میزاشت.
خب الف ها مثه شیاطین قدرت بیداری رو نداشتن!
مخصوصا وقتی که باردار میشدن به استراحت بیشتری نیاز داشتن و این چیز رو توی مادرم یا الف های زن دیگه دیده بودم که چقدر تنبل و بی حوصله میشدن و همیشه دلشون میخواست روی تخت باشن!

غرق خواب بودم.
امشب حال عجیبی داشتم و میون خواب انگار بیدار بودم!
صدایی به گوشم رسید.
صدایی که میترسوندم!
صدای یه بچه بود!
میون سبزه های آبی رنگ و آسمون صورتی رنگ و کرم های شب تابی که همه جا رو روشن کرده بودن قدم برمیداشتم.
پسرک دقیقا چند قدمیم بود.
با دیدنم شروع به دوییدن کرد و خندید.
لبخندی زدم و عین خودش شروع به دوییدن کردم.
دوییدم و دوییدم.
هسته شده بودم.
نفس نفس میزدم.
پسرک رفت و پشت درختی پنهان شد و گفت:
بیا...بیا...رازیل...خنده...

دلشوره داشتم.
اما گام پشت گام گذاشتم.
میخواستم ببینم اون بچه کیه و چیکارم داره و چرا من رو با خودش به اینجا کشونده!
به درخت و نزدیک و نزدیک تر شدم.
مردد بودم اما به پشت درخت و پسرک رسیدم.

صحنه ای رو دیدم که تموم خون های بدنم توی قلبم جمع شد و قایم به شدت پمپاژ کرد.
نوازدی که دقیقا عین بچگی های خودم بود رو توی آغوشش گرفته بود و با لبخندی مرموز نگاهم میکرد.
احساس خطر میکردم و حس میکردم اون بچه در خطره.

بچه رو به سمتم گرفت و گفت:
دوستش داری؟!

دستم رو سمت بچه دراز کردم که بگیرمش که یهویی آتشی بینمون ایجاد شد و بچه زنده زنده آب شد و سوخت!
با وحشت روی زمین افتادم که جسمی رو روی تنم حس کردم و با خنده لب زد:
فکر کردی میزارم پسرت جانشین بشه؟!قبل از به دنیا اومدنش بهتره سر به نیستش کنی رازیل!

بعد حرفش یه آن تموم سر زمین اطرافم که پر زیبایی بود آتیش و خاکستر شد.
وقتی همه چیز جلوی چشام سیاه شد با جیغی از خواب پریدم!

چیزی که دیده بودم اصلا خوشایند نبود!
دیدن خوابی از بچه ات که هنوز به دنیا نیومده میمیره!
دست خودم نبود و یه ریز جیغ میکشیدم.
لوسیفر انگار خوابم رو دیده بود که تنها سعی در آروم کردنم داشت و چیزی از این حالم نمیپرسید!

وقتی شکمم تیر کشید قلبم از تپش وایساد.
به آغوش بزرگ و امنش پناه بردم و چشم بستم.
دستش رو روی شکمم کشید و لب زد:
شیششش...دیدن چنین خواب هایی برای به دنیا آوردن فرزند شیطان طبیعیه...تا وقتی پیشتم نباید از چیزی بترسی ملکه ی من!

خیلی لحنش پدرانه و پر محبت بود!
پس شیطان هم زیبایی باطنی داشت و فقط برای خرج کردنش وقتی نمیزاشت!

🆚competition with the devil👹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora