👹آگارس👹
شب وقتی هانیل به خواب رفت دیدمش و حسش کردم.
مقصدش جایی جز اتاق لوسیفر نمیتونست باشه!نمیشد جلوش رو گرفت چون اون انتخابش رو کرده بود.
انگار لوسیفر هم به این موضوع واقف بود که هیچ اقدامی برای سرکوب کردنش نمیکرد و فقط رازیل رو درامان نگه میداشت تا یه وقت با مرگش پسری که قطعا برادرم میشد از بین نره!به چهره ی غرق در خواب هانیل چشم دوختم.
هنوز به اون درجه از وجود فرشتگیش نرسیده بود تا به خواب آدمی نیازمند نباشه!
دستم روی سرش گذاشتم و تار های طلاییش رو نوازش کردم و وقتی طول مو هاش و طی میکردم و به انتهاش میرشیدم یسری اکلیل های افشانی توی هوا معلق میشد که ملودی ملایمی داشت و عطر خب گل سرخ رو توی فضای اتاق پخش میکرد!
لبخندی روی لبام نشست و خم شدم و بوسه ای روی اون تار های طلایی نشوندم.
نشد خودم رو ازش دور کنم و به لباش خیره شدم.
سرخ بودن و طعم فوق العاده ی عسل رو به دوش میکشیدن!لب روی لباش گذاشتم و مشتاق و شیفته وارانه لبام رو روی لباش حرکت دادم که چشم باز کرد و ترسیده بهم چشم دوخت.
به چشاش خیره موندم و به بوسیدن ادامه دادم.
دست های ظریفش به بازو هام چنگ زد و کمی سرش رو عقب کشید و گفت:
لطفا...عصبی نشو...من...من...افکارش رو قبل اینکه فکری بکنه خوندم و در واقع چون هنوز توی بعد انسانیش بود میشد فکرش رو بخونم!
نگاه ترسناکم رو با چشای تمام مشکی بهش دوختم و لب زدم:
نه ترسی و نه زوری در کار نیست...تو همسر منی و وظیفه ات اینه که راضی نگه داریم و بهم عشق بورزی!
![](https://img.wattpad.com/cover/296745923-288-k32480.jpg)