🆚138👹

67 9 0
                                    

👼هانیل👼

خیلی زیبا بود.
سر تا سر بدنش میدرخشید.
میخواستم بهش دست بزنم.
میخواستم محکم بغلش کنم.
میخواستم توی وجودش غرق بشم.

به آندراس توی بغلم چشم دوخت و با تکخنده ای گفت:
میتونم نوه ی خودم بدونمش؟!

تکخنده ای کردم و سری تکون دادم و گفتم:
حتما...میخوایین بغلش کنین؟!

از توی آغوشم گرفتش و گفت:
خیلی زیباست...

میون حرفش یهو ورود آگارس رو حس کردیم.

آگارس با نگاهی پر از تهدید بهش چشم دوخت.

پدر لبخندی تحقیر آمیزی زد و برگشت سمتش و گفت:
پسر شیطان...مشتاق دیدار!

آگارس نگاهی به آندراس توی آغوشش انداخت و بعد به من نگاهی کرد و گفت:
جرعتی که یه فرشته ای مثه تو میتونه داشته باشه به راحتی توی این قصر پیدا نمیشه...

یه قدم بهش نزدیک شد و با اخمی گفت:
چطور به خودت اجازه دادی به عروس من و ولیعهد من نزدیک بشی فرشته ی حقیر؟!

عصبی از طرز حرف زدنش رفتم جلوتر و بینشون وایسادم و خیره به چشای آگارس لب زدم:
بهت اجازه نمیدم به پدر من اهانت کنی...هر چقدر هم که بهم نزدیک باشی و پدر بچه هام باشی اما...

با ورود یهویی لوسیفر پدر سریع از بازوم گرفت و بردم پشت سر خودش.
آندراس رو توی آغوشم گذاشت.

لوسیفر با پوزخند وحشتناکی لب زد:
هه...برای دیدن پسرت چه خطری رو به جون خریدی اسرافیل!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now