🆚26👹

239 31 0
                                        

🔥لوسیفر🔥

چند مدتی بود که وجود چیزی از جنس آتش و گل سرخ رو توی قصر حس میکردم!
بوش تموم مشامم و روحش تموم وجودم رو پر کرده بود!
حتی تمرکز کردم که در قوه ی خیالم ببینمش و دیدمش!
اون یه بچه بود!

اونقدری این مدت درگیر امور بیرون از قصر بودم و رازیل و بچهمون برام مهم بود که نتونستم درست و حسابی تمرکز کنم و حسش کنم!

با کمال ناباوری هانیل انسان نبود و بچه ی توی شکمش از هر دو جنس بود!
فهمیدن و حس کردن تموم این اتفاقات ناگوار با هم واقعا عصبیم کرده بود!
دلم میخواست آگارس رو بخاطر این حماقتش از قصر و جهنم بیرون کنم!
هانیل در کالبد انسانیش فرو رفته بود و نیرویی ازش محافظت میکرد تا کسی نفهمه اون یه فرشته هست!
خودم رو هزاران بار لعنت فرستادم که چرا حواسم رو خوب جمع نکردم و این دردسر بزرگ رو ساختم؟!
تولد اون بچه میتونست بد ترین اشتباه لوسیفر و خاندانش باشه!

وقتی به سمت اتاقشون گام برداشتم وجود آگارس رو حس کردم که همیشه بوی خون و آتش میداد!
در قبل از ورودم باز شد.

با دیدنم وحشت کرده بود و انگار میدونست که یه روزی میفهمم و بخاطر حماقتش مورد بازخواست قرار میدمش!
نگاهی به هانیل که با ترس بهمون نگاه میکرد انداختم و با نفرت لب زدم:
یکبار غفلت کردم و فریب ظاهر یه فرشته ی انسان نما رو خوردم...

به آگارس نزدیک تر شدم و گفتم:
تو چرا...تو که پسرمی و به قول خودت از لوسیفر صد ها پله بالا تری چرا دست رو چنین اشتباهی گذاشتی؟!

نگاه پر از تشنه به خونم رو به هانیل دادم که به گریه افتاد.
خواستم برم سمتش که آگارس مقابلم وایساد و با جدیت گفت:
اون عروس منه و تو حق نداری بهش نزدیک بشی پدر!

ندیدم کی و چطوری و تنها دستم رو بالا بردم و با قدرت روی صورت نشوندم!
ضربه ی دست یه شیطان هر چند ضعیف هم میتونست آسیب رسان باشه و وای به حال اینکه بخواد با قدرت روی صورتی بشینه که آثار مخربش تا مدت ها به جای میموند!
آگارس کله شق تر و مقاوم تر از این حرف ها بود که بخواد در برابر ضربه وا بده و بر اثر ضربه روی زمین آوار بشه!
ثابت وایساد و تنها توی چشام خیره شد!
یه طرف صورتش شکاف گرفته بود و خون جاری میشد!
چشاش دریای خون شده بود!
بدنش تیره و تاریک!

برای یه لحظه بچگیش از کنار چشمم رد شد.
عاشقش بودم!
از بین اون و خواهرش اون بود که محبوب قلبم بود!
برای همین با ازدواجش مخالفت جدی نکردم.
میخواستم هر جور که میخواد باشه و بره و بیاد!

حتی پلک هم نمیزد و تنها خیره بهم بود.
گاهی فرزند های شیطان در برابر خدای شیاطین هم محکم تر بودن!
میدونستم این حالاتش یه نوع اعمال قدرت و تهدید برای بیشتر از این ادامه ندادنه!
تنها با خشم اما آروم و جدی و خیره به چشاش لب زدم:
بهت فرصت میدم همه چیز رو مثه اولش کنی شاهزاده...اگه تمومش نکنی خودم دست به کار میشم و دیگه نمیبینم کی جلوم وایساده...فهمیدی؟!

بعد حرفم تنها با یه پلک زدنی از اون اتاق محو شدم!

🆚competition with the devil👹Место, где живут истории. Откройте их для себя