🔥لوسیفر🔥نیاز به آرامش داشتم و اون بدون منتی بهم میداد.
رفتار تند بود و آتیش میزدم جسم نحیفش رو اما دم نمیزد و پا به پام راه میومد!
نمیدونستم دقیقا حسش بهم چیه اما گاهی توی چشاش میخوندم اونقدر هام هم بی حس نیست!
اگر چشاش این عشق رو فاش نمیکرد قلب تپنده یا روحش و بدن گرمش همه چیز رو به زبون میاورد حتی اکه ذهنش و لباش حرکتی نمیکردن!پشت به جسمش روی تخت نشسته بودم.
درگیر بودم.
کلافه بودم.
هیچ وقت نفهمیدم گناهی که میگن چیه؟!
اون تمام وجودی بود که میپرستیدم و براش سر خم میکردم.
کسی جز اون حق نداشت خدا باشه!
سر نباید جز برای اون خم میشد و این شد گناهی که همه اسمش رو گذاشتن شیطان و سیاهی و تباهی!
شاید شیطان بد شد تا انتقام این طرد شدن رو بگیر!میون افکارم دست های ظریفش دور بدنم حلقه شد.
لبخند بود که نشست روی لبم و آرامشی بهم داد.
هر وقت اینقدر آروم و شاید معصومانه به نقطه ای خیره میشدم تنها کسی که میفهمیدم و تنهام نمیزاشت رازیل بود!از پشت سر روی شونه ام گذاشت و خیره به نیمرخم لب زد:
میدونم از چی ناراحتی...اخمی کردم و لب زدم:
به چه حقی افکار شیطان بزرگ رو حدس یا محک میزنی؟!اصلا به چه جرعتی بی اجازه بهم دست میزنی؟!آروم خندید و روی صورتم رو بوسید و گفت:
هر چقدر هم که لوسیفر مقاومت یا بیرحمی کنه من کنارش میمونم چون میدونم تنهاست و نیاز به کسی داره که آرومش کنه...میون حرف هاش بود که یه آن روش خیمه زدم.
اولش ترسید اما لبخندش رو حفظ کرد.
دروغ بود اگه میگفتم مجذوب این همه زیبایی و خوبی نشدم!سرم رو نزدیک و نزدیک تر بردم که چشاش رو بست و لب زد:
خواهش میکنم قبل تنبیه کردنم بزار آرومت کنم...میدونم اگه آروم نباشی تموم خشمت رو روی من خالی میکنی!