🔥لوسیفر🔥
وقتی برگشتیم قصر.
آگارس با سرعت خودش رو به اتاق رسوند.
هه...پسره ی ابلح فکر میکرد من به قدری ظالمم که به کسی که نیمی از خون من توی رگ هاشه آسیب میرسونم.اما چیزی که خودمم انجامش دادم رو نمیتونم انکار کنم.
شاید این تقاص اون کاریه که با ساموئل کردم و مدت ها پنهان و زندونیش کردم.
از وقتی که فهمیدم اربوس دوستش داره یه بار هم نشده جلوشون رو بگیرم.
با اینکه میدونستم اربوس میتونه فراریش بده مخالفتی نکردم.
این تنها لطفی بود که در قبال این بیرحمی میتونستم براش بکنم!بعد اینکه آگارس وارد اتاق شد بهشون پیوستم.
با کمال باوری که از هانیل داشتم و میدونستم یه روزی بالاخره خوده واقعیش رو پیدا میکنه بهش چشم دوختم.
اون یه فرشته ی کامل بود بدون هیچ رگ یا نژاد دیگه ای!آگارس هم انگار یه چیز هایی رو میدونست که تعجبی نکرد.
کل اتاق رو نور های بهشتی پر کرده بودن.
گلبرگ های رز تموم اتاق رو پر کرده بودن.
واقعا زیبا بود!
بوی دلتنگی از آن دیار به مشامم میرسید!بال های باز شده اش رو بست و روی زمین فرود اومد.
با وجود اینکه خودش رو پیدا کرده بود باز هم در آغوش آگارس پنهان شد.
هر چی هم که باشه خیلی خوب میدونست نمیتونه با شیطان بزرگ دربیوفته و خیری عاقل بود که دست به چنین کاری نمیزد!به سمتش رفتم.
با چشم به آگارس علامت دادم که کنار وایسه.
آگارس با نگاهی مطمئن بهش کنارش وایساد.هانیل با هر قدمی که به سمتش برمیداشتم بدنش میلرزید.
گرمای بدنم رو کم کردم تا یه وقت اون فسقلی شرور با حس کردنش چشم باز نکنه و رو به روش وایسادم و لبخند کجی به این همه جسارت برای حفظ فرزند دورگه اش زدم.روی صورتش دقیق شدم و یهو برگشتم به چندین سال پیش و پوزخندی شد روی لبام و آگارس هم فکرم رو خوند که یهو با اخمی لب زد:
گابریل؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/296745923-288-k32480.jpg)