❄ساموئل❄وقتی از پشت روم خیمه زد و آروم آروم واردم کرد نتونستم ناله ی پر درد و لذتم رو کنترل کنم.
وقتی صدای ناله ام بلند شد روی پهلوهام رو نوازش کرد و طول کمرم رو بوسید و دم گوشم لب زد:
دیگه هیچ آرزویی نیست که بخوامش...از چونه ام گرفت و سرم رو برگردوند و روی لبام رو بوسید و زمزمه وار لب زد:
تو تمام منی!لبخندی زدم و روی دستش که زیر چونه ام رو رو بوسیدم و لب زدم:
یکی از بهترین انتخاب هایی بودی که میتونستم توی زندگیم بکنم...عزیزم!تو گلویی خندید و یه آن برگردوندم و دوباره واردم شد که به بازوش و ملافه ی زیرمون چنگ انداختم و نالیدم.
لبام رو میون ناله هام شکار کرد و شروع به ضربه زدن کرد.صدای ناله هام رو نمیتونستم مهار کنم.
نگران بودم یه وقت دارکی رو بیدار کنم.انگار فکرم رو از توی چشام خوند که با خنده ای گفت:
شیطون کوچولوی من نگران دوستشه؟!معصومانه سری تکون دادم که روی پیشونیم رو بوسید و لباش رو به گردنم نزدیک کرد و گفت:
اون میدونه ما الآن داریم چیکار میکنیم...پس قرار نیست میون عشق بازی شاه و ملکه و نو عروسش بیدار بشه...هوم؟!ناچار سری تکون دادم و به دارکی که هنوز چشاش بسته بود چشم دوختم.
ضربه هاش که اوج گرفت چیزی تا اومدنم نمونده بود که یهو با ناله ای توم خالی کرد.
با حس داغی و پر شدن درونم بدنم منقبض شد و دستم روی دهنم گذاشتم و نالیدم و روی شکمم خالی کردم.
