🆚127👹

75 6 0
                                        

🔥لوسیفر🔥

وقتی رسیدم به بهش جسم ظریفش با برخورد بهم روی زمین آوار شد و قطع به یقین میدونستم که بدنش از سر تا نوک پا با این برخورد ناچیز نابود شده.

وقتی بیهوش شد بدون دست زدن به بدن منفورش از روی زمین بلندش کردم سمت قصر راه افتادم و البته به پسر آگارس و حرف ها و تهدیدهای بیجاش که روی اعصابم خط مینداخت بی توجهی کردم.

به لاویس اشاره دادم ازم دورش کنه که موفق هم بود.
انگار منتظر بود که لاویس جلوش وایسه تا کوتاه بیاد.
پوزخندی به خواسته اش و عشق زیادش به پسرم زدم و بدون مکثی راهی شدم.

وارد سیاه چال شدم.
با اشاره ی انگشت به سقف آویزونش کردم.
زمان سلاخی این موجود منفور هم فرا میرسه.
هر کسی که پا به این سرزمین میزاره باید جواب محکمی براش داشته باشه و این انسان حتما یه نیروی فرا انسانی داشته که پاش به اینجا باز شده.

مقابلش روی صندلی آهنی نشستم.

چند لحظه ای به جای جای بدنش چشم دوختم.

وقتی پلک هاش تکون خورد و نیمه باز شد لبخند کجی روی لبام نشست.
با دیدن وضعیتش و منی که مقابلش بودم با ترس و درد لب زد:
لو...لوسیفر!

دستی براش زدم و از روی صندلی بلند شدم و سمتش رفتم و خیره به چشای روشنش لب زدم:
درسته...خوبه که میدونی پات رو توی سرزمین چه کسی گذاشتی...موجود بی خاصیت!

قطره اشکی روی گونه اش چکید و با لکنت لب زد:
بزار...برم...قول میدم دیگه اینکار رو نکنم...خواهش...

خندیدم و توی مردمک های چشام شعله ی آتیشی نمایان شد که میدونستم دیدنشون با چشاش وجودش رو به آتیش میکشه و همینطور هم شد و فریادی از سوختن توی آتیشی نمادین و حس کردن گرماش توی وجودش کشید.

🆚competition with the devil👹Место, где живут истории. Откройте их для себя