🆚118👹

64 10 0
                                    


👹آگارس👹

نگاهی به آنیل شوکه انداختم و گفتم:
خب اونجوری که فکر میکنی نیست...

اخمی کردم و ادامه دادم:
من خیلی بد بودم و هستم...هر چی خوبی هست توی وجود مادرت هست!

هانیل اومد نزدیکمون و دستش رو روی شونه ام گذاشت و با لبخند تلخی گفت:
عزیزم...من دیگه برای اون روزها ناراحت نیستم...تو بهم یه پسر دادی...آرامش زندگیم رو ساختی...

لبخندی با عشق زدم و از دستش گرفتم و سمت لبام بردم و عمیق بوسیدم که یهو صدای معترض آندراس بلند شد و گفت:
بابا...مادر...من اینجام مثلا...عشق بازیتون رو بزارین برای بعد...منه بدبخت مثلا الآن شکست عشقی خوردم اومدم اینجا!

خندیدیم به حرفش.
هانیل دست هاش رو سمت صورتش برد و از دو طرف صورتش گرفت و گفت:
گل پسرم...شاه پسرم...معشوق رو نباید با زورگویی هات فراریش بدی!

آندراس دست روی دست مادرش گذاشت و با لبای آویزون گفت:
خیلی سرتق و بی رحمه...اصلا به عشقم محل نمیده!

روی صورتش رو بوسید و گفت:
قربون پسر خودخواهم برم...خب معلومه براش قلدری کردی...من خودم یه باتم و معشوق و عروس هستم...میدونم که چطوری یه معشوق به عاشقش محل نمیده!

اخمی کرد و گفت:
میگین بهش عشق بورزم؟!نازش رو بکشم؟!خب من که بوسیدمش اما زد توی گوشم!

اخمی کرد و گفت:
آندراس چطور تونستی اینکار رو بکنی؟!وقتی بزور بوسیدیش معلومه میکشه عقب و نمیخواد ببینتت!

نالون لب زد:
اما مادر شما که نمیدونین چقدر خوشگله و خوردنیه...وقتی بهش نزدیک میشم نمیتونم خودم رو کنترل کنم!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now