🆚19👹

250 42 7
                                    

👼هانیل👼

چیز هایی که میشنیدم رو نمیتونستم باور کنم یا حتی هضمشون کنم!
آگارس خونسرد داشت بهشون گوش میداد.

چند تا حرفی که درمورد الهه و خدایلن بود رو فهمیدم اما بقیه اش به زبان دیگه ای بیان شد و کلا نمیشد یه کلمه هم حدس زد که چی میگن!

میون صحبت هاشون تنها کلمه ای برام آشنا بود انگار قبلا این کلمه رو شنیده بودم!
آگارس همچنان خونسرد بود اما چشم های تیره اش و مشت شدن دست هاش و گرمایی که از بدنش ساطح میشد نشون میداد چیزی که دارن راجبش صحبت میکنن اصلا چیز خوبی نیست!
با برگشتن آگارس به سمتم با ترس بهش چشم دوختم.
با نگاه گیراش یه قدمی که با فاصله داشتیم رو پوشش داد و دم گوشم چیزی مثه ورد زمزمه کرد و یه آن توی اتاق ظاهر شدم!

خودش هم کمی بعد از طریق هاله ای وارد شد.
با اخم هایی در هم نگاهم کرد و لب زد:
همیشه برام سوال بود که چرا نمیتونم اونطور که باید از درونت سر دربیارم...

یه قدم به سمتم اومد که یه قدم به سمت عقب برداشتم.
با پوزخندی لب زد:
خیلی باید جذاب باشه که یه فرشته کوچولو که به هر دلیلی به زمین تبعید شده عروس پسر شیطان باشه...نه؟!
با بغض عقب و عقب تر رفتم وقتی گام به گام بهم نزدیک تر میشد.
آخرین قدم ختم شد به چسبیدنم به دیوار و رو به رو شدن با جسم تاریک و تنومندش!

انگشتش جای جای صورتم رو لمس کرد.
مور مورم میشد وقتی اینجوری بهم دست میزد.
بدنم میلرزید و صدای قلبم رو میشنیدم.
اشک هام بی وقفه جاری میشد.

لباش روی گونه ام نشست و قطره اشکی که روی گونه ام چکید رو زبون زد.
با خنده ای لب زد:
اوممم...درسته طعم رز میده اشکت...جسمت...حتی وقتی احساسی میشه بوی رز تموم فضا رو پر میکنه...دیگه شکم بر طرف شد...یه تیکه جواهر الآن برای پیروزی در جنگ با خدایان داریم!

از چونه ام گرفت و نزدیک لبم لب زد:
ولیعهد فرشتگان دنیای خدایان!

چشم بستم از نزدیکی جسم تاریکشو چشای سرخش.
لباش روی لبام نشست که خواستم مقاومت کنم اما دستش روی شکمم رو چنگ زد.
تموم وجودم درد گرفت از همین حرکتش.

فشار انگشت هاش رو روی پوستم بیشتر کرد که با درد نالیدم و هق زدم.
به یکباره تکون خورد چیزی رو توی شکمم حس کردم.
با دو دست از دستش گرفتم تا ولم کنه اما ولکنم نبود و با همون لبخند مرموزش لب زد:
خیلی خوش شانسی که قراره ولیعهد آینده ی شیطان رو به این سرزمین بیاری...شنیده بودم شما فرشته ها هر چیزی ازتون برمیاد...حتی جنس پسرتون هم میتونه بهت هر چی که بخوای بده...مثه یه نوزاد!

با وحشت بهش چشم دوختم.
ترسیده بودم از چیزی که گفته بود!
من یه نوزاد توی شکمم داشتم؟!
اون هم از اون؟!

🆚competition with the devil👹Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang