🆚59👹

147 23 0
                                        

❄ساموئل❄

تموم اتاق دیوارهای پر بود از گل های رز بنفش و آبی و مشکی!
توی فضای اتاق نورها و اکلیل های درخشانی پخش بود!
کف اتاق رو مه ای مشکی رنگ پوشونده بود!
پروانه هایی نقره ای رنگ سمتم اومدن و دورم پرواز کردن و با لحن بامزه ای لب زدن:
سلام...سلام...سلام...ملکه ساموئل!

خندیدم و میون اون مه ها و نورها قدم برداشتم.
با ذوق به زیبایی همه جا چشم دوخته بودم که ناگهان پشتم به چیز سختی اما گرمی خورد!
قدرت ماوراییم بهم نشونش میداد و اما نگاهم بی اختیار ترسیده سمت اربوس رفت و اربوس لبخندی زد و با اخمی رو به هیولای پشت سرم گفت:
ادای احترام کن دارکی!

از پشت سرم کنار رفت و مقابلم ظاهر شد و با اون هیکل تاریک و بزرگش کاملا مقابلم نشست و لب زد:
از دیدارتون خرسندم ملکه ی زیبا!

لبخندی زدم و دستم رو سمتش بردم که لبخندی زد و سرش رو نزدیک آورد و لمسش کردم و  رو به اربوس گفتم:
خیلی جالبه که همراه هات به غیر از همجنس های خودتن!

خندید و گفت:
دارکی دوست بچگیمه و از همون بچگی کنارم بوده و مراقبمه و خب قراره از حالا به بعد تحت فرمان ملکه ی منم باشه!

با ذوق خندیدم و گفتم:
خیلی بامزه هست!

دست بزرگش رو توی بغلم گرفتمش که اربوس خندید و گفت:
برای محبت به دارکی بهتره که سرش رو نوازش کنی و خب اون از بغل کردن خوشش نمیاد!

به چشای درشت دارکی چشم دوختم و گفتم:
متاسفم ناراحتت کردم!

خندید و گفت:
برای تو اشکالی نداره ساموئل عزیز!

اربوس اخمی کرد و گفت:
بعد برای من مشکل داره؟!

اربوس دقیقا عین بچه ها قهرش گرفته بود.
من و دارکی بهش خندیدیم که لبخندی مهربون زد و گفت:
خوشحالم که اینجایی عزیزترینم!

دستم رو گرفت و توی بغل خودش کشید و عمیق روی پیشونیم رو بوسید.

دستم رو گرفت و توی بغل خودش کشید و عمیق روی پیشونیم رو بوسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دارکی زیبا و خوفناک🥺🖤

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now